ایده های من درباره‌ی نوشتن

دو گونه یادداشت‌نویسی روزانه

بخشی از کار نویسنده یادداشت‌نویسی روزانه است. او در مورد مسائل مختلف می‌نویسد و برای این چنین یادداشت‌نویسی نیازمند مطالعه و دریافت اطلاعات و کتاب‌های ناب روز است.

از دغدغه‌های مردم گرفته تا رشدفردی و انگیزشی در مسیر اهداف و آرزوها صحبت به میان می‌آورد تا هرچه به انسان و انسانیت مربوط شود را می‌نویسد و به مخاطب عرضه می‌کند تا دنیا را جلوه‌ای شفاف‌تر و به مراتب بهتر دهد.

اما نوع دیگری از یادداشت‌نویسی روزانه هم وجود دارد که به یک موضوع و مطلب مربوط شده و طی یک بازه زمانی هر روز در مورد آن نوشته می‌شود.

به عنوان مثال نویسنده یک عنوان را یا یک چالش را در روز اول شروع کرده و می‌نویسد. فردا، روز بعد تمام اتفاقات و دریافت‌هایش را بازهم درباره‌ی همان موضوع می‌نویسد.

در پایان يک دوره چندماهه دو اثربخشی را می‌تواند به تصویر بکشد.
۱) اینکه موضوع از کجا شروع شد، چه مسیری را طی کرد و به کجا رسید. در واقع در یک جاده‌ی خودشناسی هم خویش را قرار داده است.
چون روند و تغییر را در نوشته‌های روزانه خود می‌بیند چرا که خاصیت یادداشت‌نویسی روزانه این است که از تحریف و فراموشی به دور می‌ماند.

۲) اینکه کل این مسیر می‌تواند ماده خام یک داستان برای نویسنده باشد. در این حالت مرحله‌ی اول انجام شده که می‌تواند به ویراستاری ختم شود و خلق اثری باشد برای نویسنده.

 

وسعت دید در نوشتن…

اگر می‌نویسید، اگر تولید محتوا دارید، اگر به مخاطب انتشار می‌دهید، باید به مجموع عملکرد خود به دید یک کتاب نگاه کنید. کتابی که عنوان آن برند شخصی شماست یعنی با هویت واقعی خودتان.

چه در شبکه‌های اجتماعی فعال باشید و چه در وب بنویسید وقتی به عنوان کتاب به دید شخصیت واقعی خود نگاه کنید، اوضاع فرق می‌کند، توجه می‌کنید و با ذوق و شوق بیشتری مطالبتان را سر و سامان می‌دهید‌.

اینجاست که در سایت بحث بروز رسانی برایتان جذاب می‌شود و آجر آجر هر محتوایتان را با دقت و ظرافت بهتری جاساز می‌کنید.

 

نوشتن، خود یک پاداش است.

 

همه‌ی ما وقتی می‌نویسیم رگه‌هایی از این فکر در ذهنمان نقش می‌بندد که آیا یک اثر هنری خواهد شد؟ آیا ایده‌آل مخاطب من قرار خواهد گرفت؟

درجه و شدت این فکر به میزان اهمیتی که به نوشتن می‌دهیم متفاوت است، هیچ‌کس از این‌که کارش مقبول بیفتد ناخرسند نمی‌شود چه برسد به این‌که مورد تحسین و تشویق هم قرار بگیرد.

آن‌جاست که شعف در وجودش زبانه می‌کشد اما نکته‌ی قابل تامل در این است که اگر هرچه می‌نویسید را به عنوان خلق یک اثر نگاه می‌کنید یا مقدار کم و زیاد شدنش را به حساب محتوای پر و پیمان می‌گذارید، سخت در اشتباهید.

پاداش نوشته‌های شما خود نوشتن است. نویسنده‌ای که امروز به عنوان هنرمندی قدرتمند و صاحب اثر به آن نگاه می‌شود هیچ‌گاه چرتکه‌ی مقدار و جایزه نینداخته و برای آن ننوشته است.

او عاشق نوشتن بوده و این تلاش و عشق از میان هزاران نسخه‌ای که نوشته، یکی را جاودانه کرده است. نه این‌که هرچه را نوشته و یادداشت‌نویسی کرده به انتشار برساند.

چرا که همه‌ی این مراحل برایش ادامه‌ی یک رشد و پختگی در نوشتن محسوب می‌شده است.

پس بنویسید اما بدانید نوشتن یک سیرتکاملی است که صبر شما را می‌طلبد و در ادامه دادن، پشتکارتان را.

 

 

اعجاز نوشتن، چیدمان فکری است.

 

نوشتن به ما قدرت و هنر قراردادن هر چیزی را سرجایش می‌دهد. کیست که نداند با نظم چه‌ها می‌توان کرد و قدرت استمرار در آن، نتایج درخشان به بار خواهد آورد‌.

بسیاری از ما بهترین چیدمان ظاهری را در خانه‌زندگی خود می‌سازیم چرا که معتقدیم حالمان بهتر می‌شود، دسترسی به محیط آسان‌‌تر و جلوه‌ای هم از زیبایی و تمیزی به ارمغان دارد.

اما در مورد فکر و ذهنمان چه عملکردی داریم، عنصری حیاتی در شخصیت و روند زندگی ما. به چیدمان فکری خویش هم نگاهی انداخته‌ایم، دردها و رنج‌ها، مشکلات و گرفتاری‌ها، اهداف و آرزوها، باید و شایدهای روزمره.

با این‌ها چه می‌کنیم. از صبح که بیدار می‌شویم درهم و برهم با یکی کلنجار می‌رویم یا نه، به هر کدام فرصت و زمان مشخصی را اختصاص می‌دهیم.

البته که ذهن پا فراتر می‌گذارد و گاه می‌رود، اما این هنر مدیریت ماست که بهترین جلوه‌اش در نوشتن است.

وقتی می‌نویسیم تلاش می‌کنیم تا به این نظم برسیم. هر چیزی که در ذهن ماست ارزش نوشتن دارد و هر گاه هیچ ایده‌ای برای نوشتن ندارید، بدانید از فکر و ذهن خویش غفلت کرده‌اید.

نوشتن، آفریننده‌ی نظم ذهنی است و برگ برنده‌ای است که شفافیت زندگی را پیشکش شما می‌کند.

 

چطور نوشته‌های شما می‌تواند عین چیزی باشد که در ذهنتان می‌گذرد؟

نویسنده زمانی که دست به قلم می‌شود تا بنویسد و در پی آن فکر انتشار را در سرش می‌پروراند، باید بتواند رابطه‌ی نزدیکی بین افکار و نوشتارش به وجود آورد.

اگر نویسنده دایره‌لغات گسترده‌ای نداشته باشد بیانش برای به تصویرکشیدن دیدگاهش محدود می‌شود و مخاطب درک عمیق و روان‌تری را حاصل نمی‌کند. این گسترش کلمات باعث بازشدن منافذ فکری می‌شود.

نکته‌ی بعدی در نوشته‌های یک نویسنده، ویراستاری آن است وقتی مطلب نوشته شده چندبار خوانده شود و شاخ و برگ‌های اضافی آن هرس شود. آن‌وقت است که نویسنده با تاملی دوباره به این می‌اندیشد که تا چه اندازه توانسته آنچه را در ذهن به آن مشغول بوده است روی کاغذ بیاورد و به مخاطب انتقال دهد.

و نکته‌ی آخر این‌که نویسنده باید به روز باشد. یعنی مدام در حال خواندن، یادگیری و مطالعه باشد، چرا که می‌تواند اطلاعات جدید را با آموخته‌های خود تطبیق دهد و به شیوه‌ای روان و ساده برای مخاطب خود بیان کند.

پس نویسنده باید این چارچوب‌ها را برای تبدیل افکار ذهنی‌اش به یک متن رعایت کند تا ارتباط مؤثر با مخاطب ایجاد کند.

 

یادداشت‌نویسی روزانه

نویسنده از یادداشت‌نویسی روزانه غافل نمی‌شود چرا که اثربخشی آن روشن است. نتیجۀ تداوم در روزانه‌نگاری به دست‌آوردن قدرت بداهه‌نویسی و سازماندهی بهتر افکار و ایده‌هاست.

یادداشت‌نویسی روزانه روایتی است از زندگی درونی و بیرونی شما که نقش اول نوشته‌هایتان هستید. شما همسو با خواندن و یادگیری، از اتفاقات هر روز زندگی‌تان را گزارش می‌کنید.

یادداشت‌نویسی روزانه مانند چراغ روشنی است که همیشه اتاق فکرتان را روشن نگه می‌دارد و روزنه‌های ذهن شما را به روی افکار تازه می‌گشاید.

شاید بگویید: قلمی کردن یک مشت حرف تکراری در یک روز که نوشتن محسوب می‌شود. باید گفت: یادداشت‌نویسی روزانه محصول اتفاقات و اندیشه‌هایی است که در درون و بیرون شما رخ می دهد نه کارهای عادی و تکراری که هر روز مجبور به انجام آن هستید.

افکار و اطلاعات فراوانی به ذهن ما هجوم می‌آورند که یا بایگانی می‌شوند و یا به فراموشی سپرده. یادداشت‌نویسی روزانه است که می‌تواند این افکار را هرس در مفیدترین حالت خود طبقه‌بندی کند. نتیجۀ این فرایند «رشد» است.

نویسنده برای رسیدن به این مرحله باید شهامت بد نوشتن را داشته باشد و همواره ادامه دهد. نوشتن همیشه مطابق میل ما پیش نمی‌رود؛ اما همین‌که گاهی خوب پیش می‌رود، دستاوردی شیرین و کم‌مانند است.

 

روان‌نوشتن یک نویسنده به چه معناست؟

نویسنده در گذر زمان با نوشته‌هایش پخته‌تر می‌شود. عمیق و در عین حال ساده و روان برای فهم مخاطبش می‌نویسد اما این روان نوشتن به معنای بسط و گسترش‌دادن مطلب و ساده‌کردن آن برای مخاطب است نه به معنای سطحی‌نگری.

برخی سال‌ها می‌نویسند اما می‌بینی گذر زمان چندان تأثیری روی افزایش کیفیت نوشتار آنان نداشته است.

چرا؟ چون در مسیر موازی افکار، اطلاعات و نوشته‌هایشان یکسان پیش رفته‌اند، خود را به چالش نکشیده‌اند و به اسم ساده بیان‌کردن، سطحی‌نگری را رواج داده‌اند و می‌نویسند.

مسلم است آدمی با چیزهایی که می‌داند و به آن‌ها چسبیده است حالش خوب است و ترجیح می‌دهد که هیچ فشار فکری و روحی را تجربه نکند، تا در منطقه‌ی امن ذهنی خویش باقی بماند.

اما آیا تا زمانی که به عادات و انباشت‌درونی خود اکتفا کنیم رشدی صورت می‌گیرد؟ عضله‌های ذهن قوی می‌شوند؟ نه، چون ما برای پویایی در این مسیر هیچ فشاری را متحمل نشده‌ایم و با شعار میل به دریافت محتوای ساده، خود را ساده‌لوح نشان می‌دهیم.

پس یک نویسنده در مسیر نوشتن هیچ‌گاه نباید به دلیل کار‌نکردن بر روی ذهن و فکر خود، سطحی‌نگری را نوعی ساده‌ بیان‌کردن مطرح کند. این تله‌‌ای در مسیر نویسندگی است که بسیاری گرفتارش می‌شوند.

نویسنده در هر حال باید به دنبال به چالش کشیدن دانسته‌‌های پیشین خود و خواندن کتاب‌های جدید -به گونه‌ای که به ذهنش فشار بیاورد و او را درگیر کند- باشد.

 

درخت نویسندگی

 

به درخت ها نگاه کنید انواعش را در ذهن مجسم کنید. درخت پر از گل، پر از میوه، سرسبز و زیبا.
اگر قرار باشد یک گل هدیه بگیرید یا یک درخت پر از شکوفه، کدام را انتخاب می‌کنید، یک عدد میوه مهمان شوید یا صاحب محصول یک درخت شوید، چه می‌کنید؟

مسلم است که فراوانی نه تنها حس زیبایی را دوچندان می‌کند محتوای بیشتری هم برای ما دارد.
عرصه‌ی نویسندگی هم چنین حالی را دارد، شما صاحب درختی هستید که هر شاخه‌اش برایتان فراوانی است. یک شاخه تولید محتوا، یک شاخه داستان کوتاه، یک شاخه شعر، یک شاخه مقاله و… .

پس پایین تپه ننشینید و به کلیت یک درخت، ساده نگاه نکنید، جمع این شاخه ها تنوع و زیبایی را حاصل می‌کند که شما از یک درخت لذت می‌برید.

نویسنده هم در عرصه‌ی نوشتن برای اینکه به یک شاخه گل گلخانه‌ای که بعد از چند روز خشک می شود تبدیل نشود، دست به قیام می‌زند درست مثل یک درخت و تمام چارچوب های نویسندگی را امتحان می‌کند، تا نه تنها شاخ و برگ و زیبایی بهتری به آن ببخشد بلکه رشد و توانمندی خود را هم محک بزند و برگ برگ تلاش‌هایش تبدیل شود به یک درخت تنومند و اثرگذار.

 

 

شش ساعت در آغوش نوشتن

 

می توانید یکجا بنشينيد، می توانید همه‌ی افکار و احساستان را به مدت ۶ ساعت برای نوشتن متمرکز کنید.
این یک تمرین منسجم است در نویسندگی که من نیز تازه آموخته و بدان عمل کرده‌ام، یعنی به جای ساعت‌ها و دقیقه‌های پراکنده در یک روز برای نوشتن انسجام زمانی داشته باشید و خودتان و دفتر و قلم باشید و بنویسید.

از چه؟ از هرچه، از آموخته‌هایتان، از دغدغه‌هایتان، از مشکلات، از شادی‌ها.
شاید هم لحظه‌ای دقایقی و یا حتا ساعتی ذهنتان قفل شود خیره به خود و دفترتان باقی بمانید و هرچه فکر کنید چیزی برای نوشتن نداشته باشید.

ایرادی ندارد، اصل تمرین پی در پی بودن این ۶ ساعت است در آن موقع می توانید به قلم و دفترتان نگاه کنید گوشه‌ی دفترتان خط‌خطی کنید و یا نقاشی بکشید اما از چارچوب نوشتن خارج نشوید یعنی به دنبال کار دیگری نروید و به خود بگویید تا ذهنم کمی از نوشتن راحت شود و دوباره چیزی برای نوشتن داشته باشم.

اصلن اصل این تمرین کشیدن آب از اعماق چاه وجودی شماست پی در پی تا به آب شیرین برسید، آری، سخت است و گاهی کلافه کننده، چون می بینید جایی حرفی برای نوشتن ندارید و یا کمردرد گرفته اید و بقیه جاهای بدنتان هم به صدا درآمده‌اند.

البته مثل من بی فکری نکنید از جایتان بلند شوید، نفس عمیق بکشید، راه بروید و چایی بخورید و چنین کارهای خردی را انجام دهید و دوباره برگردید تا بدن درد نگیرید.

اما اگر مثل من عشق به نوشتن چنان از قلم و فکرتان بیرون زده شاید پشت سرهم در حالت نشسته باشید که البته حاصلش را شب موقع خواب می فهمید که بدن درد دارید، آن هم از نوع یک حس خوب، که البته به خودم قول دادم دفعه‌ی دیگر این تمرین را اینگونه انجام ندهم و به شما نیز هم.

در پایان این یک تمرین خودشکوفایی از لایه‌های درونی شماست آنقدر که مطمئن باشید توانسته‌اید سطح ناخودآگاه خود را کمی بالا آورده و به خودآگاه برسانید و بنویسید.

اگر نویسنده هستید، برایتان رشد آفرين خواهد بود و اگر نویسنده نیستید، بر درون خود آگاه‌تر شده‌اید.

 

 

چرا بعضی از نویسندگان هرگز نمی‌توانند نوشتن را به کار اصلی خودشان تبدیل کنند؟

 

 

وقتی حرف از نوشتن به میان می‌آید کلیشه‌ترین چیزی که یاد همگان می‌افتد نوشتن در کنار خواندن است مثل نهضت سوادآموزی، همه می‌توانند به راحتی بخوانند و بنویسند. به ظاهر چون امری است که غالب انسان‌ها می‌توانند انجام دهند نوشتن در معنای سطح اولیه و رفع نیازهای بشری باقی می‌ماند و گاه تعریف نویسنده می‌شود کسی که فقط به نوشتن ادامه می‌دهد.

اگرچه که می‌دانیم این دیدگاه عامه‌پسند و در سطح واقعی خود نیست اما شاید بی‌تاثیر نباشد بر این‌که نوشتن و نویسندگی را به منظر یک شغل مستقل نگاه نکنند.

استعداد بخش کوچکی از شروع راه نویسندگی است که علاقه و انگیزه می‌تواند قرار گرفتن در این راه را تضمین کند. اما آنچه فرد را به سرمنزل مقصود می‌رساند هیچ کدام از این موارد نیست. تمرین است و تکرار.

بسیاری از افراد توانمند هستند در نویسندگی، اما اشتباه رایج این است که گمان می‌کنند نویسنده بر سرچشمه‌ای نشسته، راحت و آسوده زندگی می‌کند و هر از گاهی از درونش حرفی می‌جوشد و آن را بر روی کاغذ می‌نویسد و انتشار می‌دهد و نویسنده می‌ماند. حتا آنقدر وقت و زمان دارد که کار و شغل دیگری برای خود دارد و نوشتن به راحتی همان جوشیدن چشمه است.

همین افکار و بینش‌ها سبب می‌شود تا بسیاری از نویسندگان هرگز نوشتن به کار اصلی‌شان تبدیل نشود.
نویسندگی استقامت می‌طلبد و حوصله. یک بازه‌ی زمانی طولانی مدت است که هر جای مسیر از آن منحرف شوید به عقب باز می‌گردید و درست باید از نقطه‌ی اول شروع کنید.

دقیقن مثل ورزشکاری که برای داشتن فرم خاصی از اندام چندسالی ورزش و رژیم را مرتب رعایت می‌کند اگر در این بین چند ماه یا چند روز رهایش کند، چه بسا زحمت‌هایش به هدر برود.

نوشتن حرفه‌ای برای نویسنده ورزش است اگر از باب دل‌نوشته و تفنن باشد همان بلایی به سرش می‌آید که ورزشکار بر سرش آمده است. آری قلمش سرد می شود. ذهنش جریان سیال و مرتب را از دست می‌دهد و ارتباط بین ذهن و دستش کم‌رنگ می‌شود.

شاید بگویید از بین نمیرود درست است ورزشکاری که ورزش حرفه‌ای را مدتی کنار گذاشته، اندامش مثل روز اول نخواهد شد. اما به نتیجه‌ی دلخواه در جایگاه یک ورزشکار حرفه‌ای هم نخواهد رسید. نویسنده در بد و خوب نوشتن، در کم و زیاد نوشتن مهمترین عنصر بودنش ادامه دادن و نوشتن است.

او باید بپذیرد که نوشتن کار اصلی یک نویسنده است به دید تفنن و رهگذر به آن نیندیشد، چرا که به دسته‌ی همان بعضی از نویسندگان هرگز نمی‌توانند نوشتن را به کار اصلی خودشان تبدیل کنند، خواهد پیوست.

 

 

این سلیقه‌ی من است.

 

 

جمله را صحیح‌تر بیان کنیم این سلیقه‌ی شخصی من است در مورد ظاهر، نوع پوشش، نوع بیان و گاهی عقاید هم می توان گفت: که سلیقه‌ی شخصی من چنین است.

سلیقه همان دیدگاهی است که فکر ما را در مورد یک مسئله می سازد و شکل می دهد به گونه‌ای که به نوعی رفتار در ما نمود پیدا می کند. این که هر انسان می تواند سلیقه‌ی شخصی خود را دنبال کند برمی گردد به همان بحث آزادی، تا جایی که خلاف عرف و عادت جامعه سبب آسیب به خودش نشود.

اما کمی جلوتر برویم، در مورد شاهکارهای ادبی چه؟ در مورد انسان های تاثیرگذار در حوزه‌های انسان‌سازی و کسانی که در عرصه‌ی علم و هنر عمری را صرف کردند چه؟
آیا می توان به راحتی دست به قلم شد یا به زبان آورد که فلان نویسنده مزخرف است، این سلیقه‌ی من است. نه، به این حوزه ی عظیم که می رسیم سلیقه معنای دیگری پیدا می کند، سلیقه در این جا جایگاه بلندی دارد برای کسانی که معیار به دست حرکت می‌کنند.

معیاری که هر کس تا متخصص در آن زمینه نباشد، تا به سرچشمه ی مقصود یعنی اصل مطالعه و تفحص نرسیده باشد حرفی برای گفتن ندارد که سلیقه باشد، یک مشت خودشیفتگی توام با جهل است که چهار تا حرف قلمبه، چنین بی معیاری از سلیقه را برایش تعریف کرده است.

پس بدانیم آنان که در رودخانه ی عظیم هنر و علم بشری سلیقه‌شان را خرج می‌کنند و نظر می‌دهند، معیار مطالعه و آگاهی‌شان به حدی است که دستی بر آب دارند و چه بسا شناگر هستند و گرنه اگر قرار باشد هیچ گاه داخل آب نرویم همه ی ما به شناگران قهار و پر مدعایی تبدیل خواهیم شد، صاحب سبک و سلیقه.

 

حکایت نویسی

 

 

به نوشته‌ها نگاه کنید متن‌های مختلف را با هم مقایسه کنید. کدام نوشته سبب جذب شما به آن و به یاد‌ماندنش در ذهنتان می شود.
به شرط آن که اصول و قواعد دستوری را رعایت کرده باشید و مطلبتان پر مدعای علم و اخلاق بشری باشد باز هم نکته‌ی اصلی اینجا، قابل تامل و توجه است و آن توانایی نوشتن به صورت حکایت، قصه و یا مطرح کردن رویدادی مثالی است.

بسیاری از موضوعات برای ما شرح و توضیح داده می‌شود اگر به سراغ آن‌ها نرویم، دقت نکنیم، نهادینه نکنیم و حتی در زندگی روزمره‌ی خود به کار نبریم بعد از مدتی به انبار حافظه‌ی خود سوقش داده‌ایم و در حافظه‌ی کوتاه مدتمان به ظاهر چیزی نمانده تا رشدش دهیم.

چه شود تا یک تلنگر گوشه‌ای در ذهنمان شلیک شود تا چیزی به خاطرمان بازیابی شود. پس تنها راه ماندگار شدن اطلاعات و مطالب آموزنده در نوشته‌ها به سمت مخاطب، بیان کردن نوعی حکایت در دل آن است.

یادآوری گوشه‌ای از حکایت در شما نه تنها کل داستان بلکه تفسیر ادامه یافته از آن را هم برایتان زنده می کند. این نوشته ها یک نوع تثبیت و ماندگاری در تاریخ نوشتن برخود به جای گذاشته‌اند چه برسد به ذهن افرادی که با آن رشد کرده‌اند و شکوفا شده‌اند.

پس یکی از اصول مهم در نویسندگی توانایی بیان موضوع به گونه‌ای است که حکایت در دل آن نقطه‌‌ی اوج نوشته باشد.

اگر می‌نویسید امتحان کنید، رویداد یا حکایتی را در دل نوشته‌تان بگنجانید و ماندگاری آن را در اذهان مخاطبتان بسنجید.

 

پذیرش رنج نویسنده

 

 

روبرویش دفتری است و قلمی با کاغذهای کوچک و بزرگ که سر تاسر میزش پهن کرده است. روی صندلی می‌نشیند یا لم می‌دهد، زیباترش که کنیم یک فنجان چای و شیرینی در کنارش عطر پراکنده می‌کند. موقعیت خانه‌اش رو به پارک یا حیاطی پر گل و گنجشک هم باشد که دیگر نویسنده‌ای است در انتهای شادی و راحتی. نه، دغدغه‌ی دود و دم صبح را دارد و نه ترس از دیر رسیدن برای کارت ورود به سر کارش.

دنیایی که برایتان تصویر کردم، دنیای یک نویسنده در ذهن عموم مردم است. اگرچه که من معتقدم هیچ کاری اگر قرار باشد درست و دقیق انجام شود در هر سطح اجتماعی و فرهنگی جامعه آسان نیست. اما کمی دست از قصه پردازی با خود نویسنده‌ها برداریم.

اگرچه دنیای نویسنده‌ها زیبایی خاص خودش را دارد که عشق به نوشتن سرلوحه‌ی این درخشش است اما کار به این راحتی و به همین چیدمان زیبا ختم نمی شود.
نویسنده از زمانی که می‌اندیشد و ایده‌اش را در ذهن پرورش می‌دهد تا زمانی که چند‌بار می نویسد و از نو ویراستاری می‌کند، به مخاطب ارائه می‌دهد و منتظر فهم و بازخورد مخاطبش هست در رنجی پنهان غوطه‌ور است.

آیا آنچه در ذهن داشتم را به خوبی بیان کردم؟
آیا کلمات به کار برده گویای مطلب من هستند؟
آیا فاصله‌ی بین ذهن و واقعیت تکثیر شده همان است که تلاش کردم بشود؟
و بسیار سوال‌های دیگر که نویسنده را درگیر می کند.

اینجاست که عشق به نوشتن، عشق به فهمیدن و درست فهماندن در کنار پذیرش این رنج باقی می‌ماند و همیشگی است. در واقع نویسنده فاصله بین آن ایده‌ای که در ذهنش بوده با خود مطلب و واقعیت نوشته شده را درک می‌کند. می‌داند که هست تلاش می‌کند تا آنچه به ظهور می‌رسد بسیار بهتر و پربارتر از آن باشد که در ذهنش موج میزده.

پس پشت آن میز رویایی بنشیند یا ننشیند زیبایی اصلی از عشق وجودی‌اش به نوشتن سرچشمه می‌گیرد و حتی تفاوت‌ها و رنج‌های موجود در لابه‌لای نوشته‌های خط خورده‌اش او را از ثابت قدمی در این راه باز نمی‌دارد.

 

داشتن چک‌لیست:

 

آیا به داشتن چک لیست اعتقاد دارید؟
آیا از حواس پرتی خود به ستوه آمده‌اید؟
آیا مرتب کارهایتان را در ذهن مرور می‌کنید؟
آیا اگر اولویت‌های زندگیتان را جایی ثبت کنید احساس می‌کنید از فعال بودن مغزتان کاسته‌اید؟
آیا دغدغه‌های زندگی به شما اجازه‌ی مرور‌کردن همه‌ی کارهایتان را در ذهن می‌دهند؟
آیا در پایان روز اتفاق افتاده که کاری را فراموش کرده باشید؟

همه‌ی این سوال‌ها را از خود بپرسید حتا بهترش را که به ذهن من نرسید یا در قالب جملات زیبا بیان نشد. حالا وقت جواب‌دادن است. اگر جواب این سوال‌ها این است که با نوشتن کارهایتان در یک روز یا در یک هفته یا برای یک ماه تمرکزتان بیشتر می‌شود، حس قدرت پیدا می‌کنید و از حواس‌پرتی جدا می‌شوید، در ادامه‌ی مطلب با من همراه شوید.

بهترین و ساده‌ترین پاسخ برای رسیدن به چنین جایگاهی در کارها و امور زندگی شخصی و اجتماعی‌مان داشتن یک چک‌لیست است.
چک‌لیستی که می‌تواند برای یک هفته یا بهتر برای یک‌ماه از انواع کارهای ناب و دوست‌داشتنی که می‌خواهید انجام دهید نوشته شود. تعداد این کارها به دلیل دقت و همه جانبه نگاه‌کردن بر زندگیتان یقینن زیاد خواهد بود یعنی به تعداد انگشتان یک دست نیست که بگویید مثل فهرست کارهای روزانه می‌نویسم و انجام می‌دهم یا تغییرش می‌دهم.

چک لیست یک برنامه‌ریزی هدفمند برای یک مدت طولانی است از همه‌ی کارهایی که می‌خواهید انجام دهید و قطعن قادر به انجام همه‌ی آن‌ها در یک روز نیستید. پس به همین دلیل به تعداد زياد تکثیر کرده و برای روزهای هفته در کنار شما جا خشک می‌کند تا هر تعداد را که می‌توانید انجام داده و علامت بزنید.

دوره که به پایان رسید کم و زیاد کنید تغییر دهید اما بدانید مهم‌ترین اثر داشتن چک‌لیست این است که در لحظات و ساعاتی که اتلاف‌وقت یا افکار در به داغون در شما موج می‌زند با یک نگاه کوچک به مهمان صدرنشین چشمانتان، سریع خواهید فهمید که می‌توانید چه کاری را جایگزین کرده و خود را از مخمصه‌ی گذر عمر بی‌حاصل نجات دهید.

چک‌لیست است و این همه هنر. ما هستیم و این همه حواس‌پرتی. امروز یک برگه بردارید جدول‌کشی کنید و چک‌لیستتان را آماده کنید. شما با این کار به جشن بهره‌وری بهتر از ساعات عمرتان دعوت شده‌اید.

 

تاثیر پیاده‌روی در نویسندگی.

 

 

اگر نویسنده هستید به پیاده‌روی بروید، اگر نویسندگی را دوست دارید باز هم به پیاده‌روی بروید، اما اگر نه نویسنده هستید و نه به نوشتن علاقه‌ای دارید، پیشنهاد من به شما این‌است که به پیاده‌روی بروید.

وقتی می‌گوییم پیاده‌روی، منظور پاساژگردی یا تردمیل‌رفتن نیست. اگرچه که خرید بسیار لذت‌بخش است و تردمیل‌رفتن هم نوعی ورزش برای سلامتی است که از واجبات محسوب می‌شود.

یاد بگیریم به زور برای دادن حس خوب به خودمان چندکار را با هم قاطی نکنیم. شاید من تردمیل بروم و بگویم: به، هم ورزش کردم و هم پیاده روی. در لحظه‌ی اول همه چیز در ذهنم عالی می‌گذرد اما آن جا که باید خروجی و اثر کارهای خودم را ببینم اثری نیست.

پس اگر خواستم ورزش کنم تردمیل می‌روم و اگر برای ایده‌پردازی، خلاقیت و بازشدن ذهنم خواستم کاری انجام دهم به پیاده‌روی می‌روم. اما پیاده‌روی در کجا؟ در طبیعت، در پارک. در جایی که ذهن شما به دقت توام با آرامش نظاره‌گر باشد.

اگر حتا نمی‌خواهید بنویسید تکرار پیاده‌روی این چنین به دور از دغدغه و تکنولوژی بعد از مدتی فشارها و استرس‌ها را از شما کم می‌کند. چه برسد به این که عاشق نوشتن باشید و دنبال ایده.

آن وقت است که طبیعت دوباره بخشش‌اش را به شما پیشکش می‌کند و ذهنتان مملو از آرامش توام با ایده‌های جذاب و خلاق برای نوشتن می‌شود.
باور ندارید، امتحان کنید. من در نقطه‌ی صفری ذهنم چنین هدیه‌ای را از راه رفتن در طبیعت گرفته‌ام.

بشتابید، سهم شما در طبیعت منتظرتان نشسته است. بروید و با او هم قدم شوید. آرامش و ایده‌های خلاقانه نصیب وجودتان.

 

 

شهرت نویسندگی

وقتی حرف از شهرت به میان می‌آید زیبایی وصف‌ناپذیری در جلوی چشمان همه‌ی ما به تصویر کشیده می‌شود. شهرتی که به همراهش قدرت و پول می‌آورد و به اصطلاح همه‌چیز تمام است.

البته به این که مردم تو را در چه زمینه‌ای مشهور بدانند هم متفاوت است. گاهی کلیشه‌ها و ابعاد منفی و منفور در جامعه سبب شهرت فرد می‌شوند که اصلن موضوع من نیست.

همان شهرت با جنبه‌های مثبت هم به دوگونه تقسیم می شود. شهرت‌های پر سر و صدا مثل بازیگری و فوتبالیست‌بودن و شهرت‌های کم‌صدا یا حتا خاموش اما چراغ‌روشن در مسیر آنان که اهل علم و دانش و نوشتن هستند مثل نویسنده، شاعر.

در اینجا به دسته‌ی اول هم کاری نداریم که یک بعد هنری یا ورزشی بارز در شخص تبدیل به الگوی کلی زندگی‌اش برای دیگران می‌شود و راه را به بیراهه می‌کشاند.

بگذریم میرسیم به شهرت از نوع نویسندگی، جایی که نقطه‌ی عطف نوشته‌ی من است.
نویسندگی چون از کتاب و قلم و علم می‌آید و آن قوه‌ی فرهیختگی و بالندگی را در انسان شکوفا می‌کند همیشه از نظر من مطلوب و خواستنی بوده است چرا که یکی از زیباترین حالات برای آدمی این است که حرفی یا نوشته‌ای داشته باشد اثرگذار و قدرتمند بر روی دیگرانی که تشنه‌ی دریافت بهتر هستند.

اینجا نقطه‌ی توقف است. درسی که امروز از استادم آموختم کمی فراتر از این دیدگاه بود که من تاملی بر آن نداشتم و آن این بود که در میان همین نویسندگان، شهرت همیشه به معنای داشتن بهترین و کاملترین اثر نیست. هستند کسانی که بد نوشتند و مشهورند و وردزبان و کسانی که عالی نوشتند و روان، اما مهجور ماندند.

برایم این حرف سنگین بود که ما حتا عمق یک متن را در قیاس نمی آوریم. تنها به تیتر و عنوان یک اسم بسنده می‌کنیم تا کتاب از که باشد یا فلان مترجم معروف هست یا نه.

خواستم بگویم گاهی شهرت‌داشتن‌هایمان هم پوشالی شده است، ظاهرنما اما تهی‌مغز. گمان نمی‌کردم به این راحتی نفس انسان افسار گسیخته‌ی ظواهر یک شهرت بماند تا جایی که یک نویسنده با شهرتش اثری ورزیده از دیگری را زیر سوال ببرد تا او به این محبوبیت نرسد.

خوب که نگاه کردم دیدم این شر آدمی همه جا در حال سبقت گرفتن است حتی به نویسنده‌ها هم رحم نکرده است. دنیای علم و نوشتن چنان می‌نماید که سر تا سر فرهیختگی است اما بدانید چنین نیست.

قبل از مطالعه، اثرهای فاخر را شناسایی کنید، راهنمایی از اهل خبره بگیرید، یکدفعه به کتابفروشی نروید و هر آنچه بیشتر چاپ شده یا اسم نویسنده‌اش بر دهان عام و خاص افتاده است را بخرید، تحقیق کنید و بهترین کیفیت را به خورد ذهنتان بدهید.

 

مکتوب فکرکردن

 

آنچه به اعمال و رفتار ما در زندگی جهت می‌دهد افکار ما هستند. شما وقتی فکر می‌کنید با احساساتتان درآمیخته می‌شود و بسته به نوع نگرشتان از محیط بیرونی و درونی خود بازتابی را می‌آفرینید که همان رفتار و عمل و در نهایت شخصیت شماست.

بیایید به نوشتن وسیع‌تر نگاه کنیم نه از جایگاه یک نویسنده‌شدن یا کتاب نوشتن یا محتوا تولیدکردن.

ذهن انسان فرار است روزانه هزاران فکر کوچک و دانه‌درشت به ذهن می‌آیند و می‌روند تعدادی به سرانجام رفتارها ختم می‌شوند، تعدادی فکرهای انگیزشی هستند، تعدادی رویاپردازی و هدف‌گذاری، تعدادی فکرهای استرس‌زا که در جهت مثبت سبب حرکت و رشد و در جهت منفی شما را به هم می‌ریزند و کارکرد مغز و بدن را مختل می‌کنند. به گونه‌ای که کنترل نکردن آن به ترتیب موجبات اضطراب و افسردگی را برای فرد فراهم می‌کنند.

نوشتن تمرینی است برای ثبت افکارتان. وقتی می‌نویسید تازه می‌فهمید که چرا امری که علت بیرونی برای ناراحتی شما نداشته است موجب بهم ریختگی شما شده است چون علت درونی ناشناخته‌ای دارد که به عواطف، احساسات و افکار شما بر می‌گردد و شما بر افکارتان مسلط نیستید.

اما وقتی مرتب بنویسید، از خودتان خبر می‌گیرید، از تمام افکار و احساساتی که منحصر به فرد شماست و می‌توانید معنای آن‌ها را بهتر بفهمید.

اگر به افکار یا احساساتتان توجه نکنید و یا رهایشان کنید بدانید آن‌ها هرگز شما را رها نخواهند کرد. آن‌ها بخش زیسته‌ی زندگی شما هستند.

بنویسید، تا دسته‌بندی‌شان کنید، کم و زیادشان کنید و در سال جدید سر و سامانی بدهید.

من وقتی می‌نویسم کوچکترین نگاه در محیط بیرون مرا تا اعماق آنچه در درونم هست می‌برد و می بینم چه شناخت شیرینی است وقتی تلاش کنی خودت را بشناسی، درک کنی و فرصت دهی تا احساسات خوب و بدت را رشد یا تغییر دهی و درست وقتی که از این حالت دور باشم ساعت‌ها به یک فکر یا حس می‌اندیشم که چرا مرا دمق کرده است حالم را گرفته و به یاد نمی‌آورم.

پس فکرهایتان را مکتوب کنید
این دفتر زندگی شماست بالا و پایین، شادی و غم.
نگذارید درونتان آنقدر شلوغ باشد که کلامی برای دفترتان مکتوب باقی نماند.

 

چرا می‌نویسم؟

 

 

امروز یک قرن تمام می‌شود چه جمله‌ی پر و پیمانی. قرنی که ما شروعش نکردیم اما به پایان رساندیمش.
حال و هوای شروع یک قرن جدید قدرتمند به نظر می‌آید چرا که طبیعت توان این همه گذر و تغییر و بازسازی را داشته است.

آیا ما هم می‌توانیم؟
این سوالی است که هرکس از خود بپرسد جوابش را در فکر و انگیزه و هدف خویش خواهد یافت نه در متن من.

چرا نوشتم؟
نوشتم چون خواستم آنچه در درونم می‌گذرد را جهت دهم، رشد دهم، هرس کنم و زیباتر بیافرینم.

مشرف بر علمی یا هنری نبوده‌ام که برایتان جلوه‌گری کنم.
علم اندکی را با آموزش، تفکر و کمی چاشنی خلاقیت به هم آمیختم تا زیبایی را که عاشقش هستم به شما مخاطب بزرگوارم هدیه دهم.
شد یا نشد، تلاش من جز این نبود.

نوشتم تا بر خویش مسلط شوم از شادی‌هایم لذت ببرم و با غم‌هایم مدارا کنم تا بگذرند و از دل نوشته‌هایم بفهمم چه دستاورد و توانی را برای من به ارمغان آورده‌اند.

کاغذ و قلم موهبتی هستند که انسان را نظم می‌دهند آن چنان که حتا اگر از عصبانیت هم فقط خط‌خطی کنی بعدش حالت متفاوت‌تر خواهد شد.

از نظر من انسان است و درد و نوشتن هست و درمان.
انسان است و زندگی و قلم هست و ثبت این زیبایی.

من از همه‌ی حکاکی‌ها لذت می برم چرا که قدرتمند و زیبا بر لوحی تثبیت شده‌اند. نوشتن برای من حکم همان تثبیت زندگی و چگونه زندگی کردن است و شاهکار می‌شود وقتی زیبا و روان توصیف شود در درونم.
انرژی وصف‌ناپذیر که تو را محکم به ادامه‌دادن نوید می‌دهد.

همه‌ی این ها را نوشتم تا بدانید نوشتن برای من چنین است اگر بد نوشتم، نامفهوم رساندم، بی‌مایه نوشتم، بضاعت انعکاس درونم با جهان بیرون در همین حد بوده است.

 

تلنگر در نوشتن

 

 

به واژه‌ها فکر می‌کردم که چگونه در کنار هم بچینمشان و افکار شلخته‌ی ذهنم را روی کاغذ، سر و سامان دهم که یک تلنگر، از استاد کلانتری، وسعت دیدم را تغییر داد و آن، این بود که اگرچه زبان و خط با یکدیگر فرق دارند اما زبان فارسی مقدم بر خط است.

وقتی خط قرار است به ما کمک کند تا راحت تر، ارتباط نوشتاری داشته باشیم و بنویسیم چرا به نارسایی‌هایی که وارد در خط فارسی، شده‌اند دقت نمی‌کنیم.

برایم بسیار، جالب بود، یاد کلاس اول دبستان افتادم لحظاتی که در املا نوشتن، استرس می‌گرفتم که بنویسم: خاهر، اما اشتباه بود من، خاهر را می‌خواندم اما باید این گونه می‌نوشتم: خواهر.

کلماتی از قبیل حتما، دقیقا، که می توان به زیبایی همان خواندنشان، روی کاغذ، نقش پیدا کنند و از سختی بکاهند، حتمن، دقیقن.

تلنگر امروز برای من، صرف نوشتن راحت‌تر این، کلمات نبود، یک بعد دیگر هم داشت و آن این که چه بسیار، چارچوب‌هایی را که آدمی مقید به سختی و انجام آن، سال ها می‌شود اما زمان که می‌گذرد، می‌فهمد می‌توانست راحت‌تر بگیرد، چرا، چون فکر می‌کرد همه بر این چارچوب عادت دارند و من نیز هم.

هنوز هم بر نوشتن همان چارچوب سخت و متفاوت، خواندن یک جور و نوشتن جور دیگر، عادت دارم و می‌دانم شما هم.

اما جذاب بود بتوانم نوشتنی را که سال ها مدرسه، زیبایی آن را با چنین قواعدی دزدید، این گونه راحت بنویسم.

چه بسیار، بزرگان زبان شناسی فارسی که چنین کردند و نوشتند: یقینن، زبان مقدم بر خط است.

این گونه، نوشتم تا شاید بتوانم ذهنم را از آن چارچوب، خارج کنم و با دیدنش، شما را نیز هم.

 

باور پذیربودن متن نویسنده…

 

وقتی نوشته‌ای را می‌خوانید چه ویژگی در آن متن، سبب می‌شود تا خواندن را ادامه دهید دوست داشته باشید و از آن لذت ببرید.

هرکسی برای خواندن نوشته‌ای دلیلی دارد، زیبایی چیدمان کلمات، عاشقانه‌بودنش، روان و قابل فهم‌بودنش، علمی و به روز بودنش و شاید دلایلی دیگر، برای مجذوب شدن مخاطب به یک نوشته وجود دارد.

این دلایل هستند که باعث دیده‌شدن و خوانده‌شدن اثر نویسنده، از سوی مخاطب می‌شوند.

نویسنده به دو صورت می‌نویسد، داستانی یا غیر داستانی. وقتی داستانی می‌نویسد خمیرمایه دست‌خودش است به هر صورت که بخواهد ورز، می‌دهد و شکل می‌دهد.
ذهنش را رها می‌کند و اجازه می‌دهد فکر و خلاقیتش، نامحدود به هر جا که بخواهد، سفر کند.
بله درست است اصلا قدرت ذهن نویسنده، در این جا مطرح است که چنین توانی، برای نوشتن به او می‌دهد.

اما نکته‌ی ظریفی وجود دارد و آن هم، حفظ منطق داستانی است.

حال نویسنده می‌خواهد، دنیای درونش را با ایده‌ها و خلاقیت خویش، به دنیای بیرونی، عرضه کند.

آیا یک داستان، برای مخاطب، نباید باورپذیر باشد. این که نوشته‌ی شما از یک چارچوب و منطقی برخوردار باشد که بر جان مخاطب بنشیند و با دنیای شما همراهی کند، معنایی متفاوت از نوشته‌ی تخیلی و فانتزی دارد چرا که در همان، اثرها هم می‌بینیم که چگونه نویسنده، هوای دور و بر کار را دارد، تا مخاطب از متن، نگسلد.

نویسنده در هر زمینه‌ای که فعالیت می‌کند باید بتواند نوشته‌ی غیرداستانی بنویسد تا با استفاده از منطق، دیدگاه‌های دیگر را بیان، بررسی و حتی نظر دهد. صرف نوشتن دل‌نوشته یا انشاهای مدرسه چنین قدرتی به او نخواهد داد و نوشته‌اش را ماندگار و تاثیرگذار نخواهد کرد.

پس برای تقویت‌کردن این قدرت، نویسنده باید، نوشتن مقاله یا موضوعات غیرداستانی را در اولویت خود قرار دهد، اصلا این ایده‌ها و تفکرهای منطقی در ذهن نویسنده هستند که مرتب، با موضوعات دیگر ادغام می شوند، استدلال می‌شوند و به صورت یک تفکر ورزیده، در نوشتن ظاهر می‌شوند.

 

تولید محتوا

 

 

می‌گویند: با یک گل بهار نمی‌شود، آری درست است بهار، مجموعه‌ای از گل‌های شکفته و درهم‌تنیده، کنار هم است که زیبایی‌اش چشم‌های ما را می‌نوازد.

این جمله، نتیجه‌ی آمدن بهار است، برگردیم عقب، برای شروع بهار، گل‌ها دانه‌دانه رشد می‌کنند و به صورت مستقل شکفته می‌شوند و در نهایت آنچه ما می‌بینیم یک مجموعه را تشکیل می‌دهد.

به تولید محتوا هم این گونه نگاه کنیم، می‌بینیم باغی از گل را یک شبه به دست ما نخواهند داد.

عالی‌شدن در تولید محتوا کاری زمان‌بر است که شما برای بهار‌شدنش، در موقعیت‌زندگیتان باید، دانه‌دانه مثل باغبان، خاک را کنار بزنید، بکارید، آب دهید، مراقبت کنید تا زمان بگذرد و یک گل در بیاید، بعد گل بعدی، بعدی…

هدف شما در تولید محتوا باید، ارزش‌آفرینی باشد، چیزی که به درد مخاطبتان بخورد.
‌‌‌
امروزه تولید محتوا با فضای اینترنت، توصیف می‌شود که ارزش سرمایه‌گذاری دارد و کار کردن در آن می‌تواند به مرور، شما را به یک نیروی حرفه ای تبدیل کند، که می‌توانید محتوایی ارزشمند، آموزشی، الهام بخش و یا سرگرمی به وجود آورید.

فضای تولید محتوا با وجود هنر و نویسندگی شخص، بهترین نوع ارائه‌ی محصول و تبلیغ را در پی خواهد داشت.

چیزی که امروزه نه تنها قدرت نویسنده و هنر ادبی او را در این زمینه نشان خواهد داد، بلکه فضای شغلی و درآمد مالی او را هم تضمین خواهد کرد، اگر به مانند همان باغبان، با صبر و حوصله به مسیرش ادامه دهد.

 

دوباره خوانی…

 

 

به کتابفروشی می‌روم برای لذت بردن، از دقایقم، با آرامشی خاص، میان قفسه‌ها، راه می‌روم، کتاب‌ها را ورانداز می‌کنم، از دیدن این همه ترتیب و زیبایی در دنیایی از حالات‌خوش، غرق می‌شوم.

به سراغ قفسه‌ی کتاب‌های جدید و پر‌فروش می‌روم.
دوست دارم کتاب‌های موثر و معرفی شده‌ی جهانی را بخوانم، حس به روز بودن، به آدمی می‌دهد، درست مثل وقتی که در پوشیدن لباس، به مد سال، در دنیا نگاه می‌کنیم خواندن چنین کتاب‌هایی هم، حس آگاهی جهانی به تو می‌دهد و این که لباس آگاهی خود را به روز رسانی می‌کنی و بر تن روحت، خوش‌حالت می‌پوشانی.

کتاب را که انتخاب کردم، می‌خرم با یک ماژیک رنگی، که چه زیبایی بی‌حد و حصری دارند در میان کتاب‌ها. هنوز هم خرید ملزومات‌نوشتن، برایم وسوسه‌انگیز است.

به خانه که می‌آیم دقایقی با جلد کتاب و این که در چه حالتی، کتاب را تا بزنم و شروع به خواندن کنم، می‌گذرد.

شروع می‌کنم می‌خوانم و می‌خوانم، هایلایت می‌کنم و در اواسط کتاب به خودم قول می‌دهم، دوباره بخوانم تا به خوبی تثبیت شود در ذهنم.

کتاب را تمام می‌کنم اما وسوسه‌ی این همه کتاب خوب و این که چقدر از دنیای خواندن عقب هستم، مرا وادار می‌کند به سراغ کتاب دیگری بروم تا به خودم حس خوب موفق‌شدن در خواندن کتاب‌ها را بدهم.

به قول استاد کلانتری بزرگوار، این‌جا دقیقا نقطه‌ی اشتباه من است، در ذوق و شوق تعدادی کتاب، اصل فهمیدن و ماندگار شدن مطالب را فراموش می‌کنم.

باید برگردم، به اولین صفحه‌ی همان کتاب تمام کرده‌ام. چه خوددرگیری سختی، بلند می‌شوم بقیه‌ی کتاب‌ها را از مقابلم بر می‌دارم و به آخرین صفحه‌ی کتابم که رسیدم، دوباره صفحه‌ی اول را باز می‌کنم، هرچقدر هم کم باشد حتی یک صفحه، اما باید خودم را به این روش، مقید کنم که من کتاب را به سرعت، برای بار دوم خواندن شروع کرده‌ام. این بار تازه می‌فهمم همه‌ی آنچه خواندم چه حرف‌ها و نکته‌ها در ذهن من جای می‌گذارد و می‌تواند به خوبی در افکارم مخلوط شود تثبیت شود و با تبدیل شدن به آگاهی در من جان بگیرد.

کتاب‌ها زنده‌اند با آنان زندگی کنید، اگر یکبار بخوانید مثل رمز یکبار مصرف فقط در لحظه کارتان را راه می‌اندازد، دوبار بخوانید نیاز بود چندبار بخوانید اما اشتباه من را نکنید چون کتاب‌هایی که در حسرت دوباره‌خواندشان هستم تنها به صورت هاله‌ای در ذهنم باقی مانده‌اند چیزی کمتر از یک فهم ساده.

درصدد اشتباه خودم کتاب‌هایم را دوباره خواهم خواند.
از امروز با کتابی که در حال خواندنش هستیم این گونه رفتار کنیم، آن وقت در پایان، آگاهی از جنس فهمیدن است نه انبار اطلاعات.

 

بحران‌نوشتن، داشتن موضوعی مناسب است.

 

 

این‌که از بالا تا پایین صفحه بنویسیم و کاغذ سیاه‌کنیم و در پایان ندانیم که در مورد چه موضوع مشخصی صحبت کرده‌ایم و آن را سازماندهی کرده‌ایم، یعنی ننوشته‌ایم.
چرا که وقتی قصد صحبت با مخاطب را داریم، باید خودمان و مخاطبان، دقیقا بدانند موضوع چیست و درباره‌ی چه می‌خواهیم صحبت کنیم.

موضوع مناسب برای نوشتن، مخاطب را جذب می‌کند تا نوشته‌ی شما را بخواند و دیدگاه خود را با آنچه شما بیان کرده‌اید تلفیق دهد و پیش رود.

پس اگر متن خود را بی‌موضوع رها کنید و فقط بنویسید، شاید مجموعی از دل‌نوشته‌ها و حرف‌هایی شوند که حق مطلب در آن ادا نمی‌شود و این، به معنی هرزرفتن نوشته‌ی شماست.

پس موضوع مناسب را برای نوشتن، پیدا کنید.

۱- اگر خواننده‌ی خوبی باشید، از دل آثار و متون و اشعار فارسی، می‌توانید ایده بگیرید و موضوع مناسب، از آن استخراج کنید. به دلیل آن که ادبیات فارسی پر محتوا و غنی است، کار به نتیجه می‌رسد.

۲- اگر برای نوشتن موضوع، کنجکاوی خود را افزایش دهید، همین یک دلیل باعث می‌شود تا در ورطه‌ی پژوهش، راه باز کنید و جلو بروید.
این نوع پژوهش برای پیداکردن موضوع مناسب، نیازمند تخصصی‌بودن شما در زمینه‌ای نیست و می‌توانید با اطمینان، کنجکاوی خود را پاسخ گفته و پژوهش و تحقیق کنید.

۳- برای نوشتن موضوع، فهرست‌نویسی را جدی بگیرید .
فهرست تمام چیزهایی که در زندگی گم کرده‌اید.
فهرست تمام چیزهایی که مرا به هیجان می‌آورد.
فکر کنید، بسیاری از چیزها را به همین صورت می‌توانید فهرست کنید و بنویسید.
این فهرست‌ها به خودشناسی تبدیل می‌شوند و در لابه‌لای نوشتن‌هایتان، کم‌کم در آن ایده و موضوع، پیدا می‌شود.

یادمان باشد، نوشتن سخت است و پیداکردن موضوع مناسب، یک بحران است برای نویسنده، اما عشق به نوشتن، شما را در این مسیر طولانی و پراستقامت، نگه خواهد داشت.
پس صبور باشید و از سختی‌هایش، لذت ببرید.

 

من، در نوشته‌هایم

 

وقتی تصمیم گرفتم تا بنویسم و بنویسم، این انگیزه و عشق به نوشتن بود که برای ادامه‌دادن، سردمدار لحظه‌هایم شده بود.

افکار‌ سمی زیادی در حواشی ذهنم، پرسه می‌زدند. اگرچه فائق‌آمدن به همه‌ی آن‌ها ممکن نیست، اما با خود اندیشیدم که چه کنم.

لذت‌نوشتن در کنار قضاوت‌شدن، از آنچه که نشرش داده‌ای، عاشقانه می‌نوشتم از یک محبت، یک احساس زیبا، برداشت می‌شد که برای که نوشتی، عاشق چه کسی شده‌ای.

روان‌شناسی می‌نوشتم برداشت می‌شد، فاز چهار کلاس، دانشگاه رفتن را گرفته‌ای یا علمی که به اندازه‌ی چند نوشته، نمی‌توان به راحتی و کاملی، منتشرش کرد.

در زمینه‌ی تولیدمحتوا می‌نوشتم، به جای فکرکردن به آنچه که من، اندیشیدم و نشر دادم، در جایگاه فکر من، من قضاوت می‌شدم به کاستی، به ناتوانی.

راستش را بخواهید، همه‌ی این برداشت‌ها از نوشته‌های من، برایم ترسناک بود و گاهی دلهره‌آور.

چرا که من در ذهنم با یک دنیا عشق و انگیزه، زندگیه زیسته‌ی خود را، یا دغدغه‌ی فکری‌ام را، به تصویر کشیده بودم، با آنچه آموخته بودم یا در طلبش تلاش می‌کردم.

خودم می‌دانستم، کامل بودنی وجود ندارد، می دانستم رضایتمندی بالایی از مخاطبان دریافت نخواهم کرد، چرا که افکار و بینش‌ها متفاوت هستند.

در میان این شلختگی‌ذهنی، تمرکزم را به خودم گذاشتم، به ذهنم که مرتب فعال است برای نوشتن، به درونم که پر از عشق است به نوشتن.

من توانستم تا حدودی بر ترس‌های حاصل از قضاوتم از مخاطب پیروز شوم، چرا که من به دنبال شکوفایی خود و اثرگذاری آن در نوشته‌هایم، هر روز شوق پرواز دارم.

این، من هستم، در دسترس‌ترین انسان، برای نوشتن موضوعاتم.
از خودم شروع می‌کنم و با عشق، خود را به میان نوشته‌هایم پرتاب می‌کنم، تا برآنچه می‌نویسم اشراف بیشتری داشته باشم.

من، در نوشته‌هایم دیدخود را به تصویر می‌کشم تا اثر و ارتباط من، با موضوع نوشته شده‌ام حفظ شود، آن وقت است که برای مخاطب ملموس و قابل درک خواهد بود.

این، منم، در تمام تار و پود نوشته‌هایم بافته شده‌ام بی آنکه کامل باشم یا مدعی‌گر.

من در حال خوش نوشتن، از آموخته‌هایم، زندگی پشت سر گذاشته‌ام و تلاشی رو به جلو، همه‌ی محبت و عشقم را واقع‌بینانه، برای مخاطبم می‌نویسم.

 

استقبال سال جدید با یک‌کلمه:

 

در گذر عمر هرکس برای خود از محتوا و مفهوم زندگی تعابیری را معنا می‌کند که با توجه به آن ها جلو می‌رود و ادامه می‌دهد.

در این‌میان، اهداف خود را می‌بیند، برمی‌گزیند و حتی اولویت‌بندی می‌کند.
بسته به دیدگاه و نگرش هر فرد در درون و محیط اجتماعی‌اش، حتی کلمات عمق و سطح متفاوتی پیدا می‌کنند که گاه یک‌کلمه برای دو نفر، دو معنای متفاوت‌تر دارد.

پس در این نوع تعریف‌گذاری برای اهداف، هرکس تنها می‌تواند خودش را در اولویت افکارش قرار دهد نه دیگری را.

پس به سراغ اهداف و کارهایی می‌رود که برایش لذت‌بخش و مهم هستند تا بخشی از شخصیت او باشند، به هر سختی و مداومتی که باشد.

نتیجه، همان خودسازی است که با بهتر شدنش می‌تواند برای دیگران هم مفید واقع شود،

اما در این میان، تمرکز بسیار مهم است. این که از بالای صفحه اولویت بنویسیم و پرکنیم، جز پراکندگی و در آخر، خستگی حاصل از ناامیدی به این‌که توان رسیدگی به همه‌ی آن‌ها را نداریم، ندارد.

پس بیایید مهم‌ترین تاثیر و رشدی را که می‌خواهیم در سال جدید، در خود ایجاد کنیم را در یک‌کلمه بیان کنیم، به آن فکر کنیم، گسترشش دهیم و کل سالمان را در راستای همان یک کلمه، گام برداریم.

این دقت و تمرکز بر روی یک کلمه، نماد بهترین هدف و ارزش در زندگیمان خواهد شد که هر بار به آن فکر می‌کنیم به ما انگیزه می‌دهد، ارزش‌هایمان را یادآوری می‌کند و ما را به دنبال یک رضایت‌خاطر از خود، پرورش می‌دهد.

 

نویسنده کیست:

 

 

نویسنده کسی است که توان خلق‌ایده و توضیح آن را به زبانی ساده، زیبا و ملموس برای مخاطب دارد، به گونه‌ای که خوانندگان بتوانند با آن مطلب ارتباط برقرار کرده، بر رویش تامل کنند و دیدگاه‌های خود را تکمیل و یا رشد دهند.

اما این ایده‌ها از کجا می‌آیند؟

نمی‌توان به اسم این که نویسنده در دنیایی از کاغذ و قلم با خودش موج می‌زند، او را درون‌گرای صرف دانست و خواهان آن شد تا در انزوا بنویسد و بنویسد و یکدفعه از پشت میز کارش، بیرون‌زده و نوشته‌هایش را انتشار دهد.

اگرچه که این ذهن نویسنده است که ایده می‌دهد، پرورش می‌دهد و نوآوری می‌کند، اما اشتباه رایج این است که همه گمان می‌کنند، نویسنده ایده‌هایش را از کنج‌خلوت اتاق و در میان انبوهی از کتاب‌ها به دست می‌آورد.

اگر نویسنده به این امر اکتفا کند، فقط به انباری از اطلاعات تبدیل شده است که یا خلاصه‌ای از کتاب‌های خوانده‌شده را می‌نویسد و یا از سبک آن‌ها تقلید می‌کند.

نویسنده برای به دست‌آوردن بهترین ایده‌ها، نیازمند حضور در اجتماع و داشتن ارتباط با دیگران است.

ارتباطی سودمند که او را از محیط پیرامون و انسان‌های در حال زیست در کنارش آگاه کند.
این حضور، یک نوع پویایی است که مرتب ذهن نویسنده را وادار به خلق ایده‌های جدید می‌کند، که می‌تواند نسبت به مخاطبش نگاهی مشرفانه داشته باشد.

پس نویسنده باید بر دو دنیای درون و بیرون خود احاطه داشته باشد.

 

کلید دیالوگ‌نویسی با خودتان را در دست بگیرید…

اولین جمله که به ذهن می‌آید گفتگوی بین دو نفر است که یک داستان یا روند دو تفکر را نشان می‌دهد و جلو می‌رود، اما امروز حرف از نفر دومی نبود، این دیالوگ‌نویسی بین خود و خودمان بود.

به همین راحتی و به همین ظرافت و دقت، این که ما با خود حرف بزنیم و در مورد کارها، برنامه‌ها و اهداف روزانه‌ی خود بنویسیم و ندای درونی به سخن درآید و در مقابل ظاهرنویسی ما دیدگاه متفاوتش را بیان کند، انگار خانه‌تکانی بزرگی بود در من که هنوز هم درگیرش هستم که چه زیبا می‌توان از درون خویش دو اندیشه را در کنار هم قرار داد.

ذهن را تحت فشار گذاشت تا به چالش کشیده شود، وقتی به این حالت برسید کلیددار شده‌اید، می‌توانید در اوج خستگی و تردید از کارهای انجام‌داده و نداده‌ی خود، به یک انگیزه و شفافیت در دیدگاه خود برسید.

چرا که با دیالوگ‌نویسی با خود، به کشف ایده‌ها دست پیدا می کنید و موتور اندیشیدن خود را روشن نگه می‌دارید.

در طول روز بارها ما از اهدافمان عقب می‌کشیم به دلیل شرایط محیطی، نشخوارهای ذهنی، ناتوانی‌های جسمی و… اما وقتی دیالوگ‌نویسی با خودت را می‌نویسی، در قالب دیالوگ تلاش می‌کنی آن طرف ذهن خودت را ببینی، برای کارهایت دلیل و توضیح می‌آوری، خوب و بد را جدا می‌کنی، به خودت قدرت می‌بخشی و ادامه می‌دهی.

برای خودت بنویس از کارهایی که در یک روز می‌خواهی انجام دهی، رویش تمرکز کن، توقف‌کن و برای خودت دیدگاهی متفاوت در برابر کارهایت را مطرح کن.

این به چالش‌کشیدن به معنای درکی وسیع‌تر و انگیزه‌ای بیشتر بر روی کارهایت است نه این که هر چه را گفتی در درون بدون دلیل و توضیح، به‌به کنی و بگویی: چه تفاهمی، من با خودم بهترین سازش را دارم.

این سازش کورکورانه نه تنها انگیزه‌ساز نیست بلکه بهره‌وری کارهایت را هم بالا نمی‌برد.

خود را با دیالوگ‌نویسی در مورد خودتان به چالش بکشید، ذهنتان درگیر می‌شود اما در آخر آنچه انجام می‌دهید، برایتان بهترین خواهد بود.
روز خود را با این چالش زیبا بیافرینید.

 

ویژگی یک نویسنده…

 

قلم به دست با دنیایی از احساس، سر کلاس استاد کلانتری به نوشتن می‌اندیشیدم که سر یکی از تمرین‌ها بحث از یک ویژگی منحصر به فرد نویسنده به میان آمد و آن این بود، که نویسنده می‌تواند در مورد هر موضوعی بخواهد متن خلاقانه ایجادکند و آن را بنویسد، البته به شرط آن که بتواند درباره‌ی آن موضوع بی‌پروا سوال مطرح کند حتا سوال‌هایی به ظاهر احمقانه.

… این را نوشتم و به فکر فرو رفتم. متن خلاقانه که معلوم است، نوشته‌ای با جذبه‌های متفاوت که مخاطب را وادار می‌کند، خواندن متن را ادامه‌ دهد.

بیان و توضیح موضوع به روش‌هایی خلاق و جدید که بتواند به مخاطب دید وسیع‌تر و نگرشی ژرف‌تر را هدیه دهد.

نکته‌ی بعد، بی‌پروا بودن است، جسارت و شهامت در نوشتن. وقتی دغدغه‌های ظاهری یا قضاوت‌های نابخردانه‌ی دیگران سبب نشود تا از قدرت و نفوذ کلام نویسنده کم شود. آن وقت است که بی‌پروا با موضوع دست و پنجه نرم می‌کند.

نویسنده، سوال‌های زیادی مطرح می‌کند، حتی احمقانه سوال‌پرسیدن نوعی چارچوب‌دادن به موضوع است، انگار زوایای ریز و درشت موضوع با دقت بیشتری دیده می‌شود.

و حال چرا احمقانه، یعنی آنقدر نویسنده ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با موضوع پیدا می‌کند که ساده‌ترین، بی‌ارزش‌ترین و احمقانه‌ترین سوال‌ها را هم در ذهن می‌پروراند و به آن فکر می‌کند.

این احمقانه، نماد همان جزئی‌نگری و ریزبین‌شدن در موضوع است، چیزهایی که دیگران به آن اهمیت نمی‌دهند اما از چشم تیزبین نویسنده دور نمی‌ماند و حتی آن را هم پرورش می‌دهد.

مجموع تمام این توضیحات، این ویژگی منحصر به فرد را در نویسنده به وجود می‌آورد و گویا با عمقی وسیع‌تر، همه چیز را برای مخاطب به عرصه‌ی ظهور می‌رساند.

 

تازگی، پاداش مداومت در نوشتن است.
شاهین کلانتری

 

وقتی می‌نویسی به قصد رسیدن به خودت، وقتی همه‌ی افکارت را با نوشتن دسته‌بندی می‌کنی و سروسامان می‌دهی آن‌وقت می‌فهمی در گوشه‌ی خلوت‌کرده‌ی ذهنت خودت هستی و دفتری سیاه شده که تاوان تمام شدنش را با تباه‌نشدن تو داده است.
این‌جاست که پاداش مداومت در نوشتنت را گرفته‌ای و برای خودت در هر حال دست میزنی.
پاداشش تازگی است. تازگی حس عظیمی است که تو را به شکوفایی می‌رساند وقتی قبول می‌کنی در یک نقطه باقی نمانی و تکرار کنی.
این مداومت ارمغان تازگی بر نقش تو خواهد بود.

 

فیزیوتراپی قلم…

 

این اصطلاح را از استادم شنیدم وقتی غرق در حرف‌هایش بودم تا چگونه مه و خورشید و فلک را جمع کنم تا بهتر بنویسم.
همیشه جزئی‌نگری‌ها جرقه‌زن هستند، کاغذ و قلم هم که به حرف پایه ثابت ایشان کنار دستم بود.
وقتی حرف از روان‌نوشتن شد و این که تکرار و تمرین مرتب روزانه، به ظاهر خسته‌کننده و بی‌معنا خواهد بود اما در درون همانند فیزیوتراپی است که قلم را به حرکت بهتر و سریع‌تر وا می‌دارد، آن را گوشه‌ی کاغذم نوشتم تا در موردش بنویسم.
این فیزیوتراپی قلم، حکم ساده‌ای است که نتایج عمیق‌تری دارد، اول بر روی خود شخص نویسنده و دوم بر محتوایی که می‌آفریند.
وقتی بتوانید هر آنچه را در ذهن می‌گذرد از خاطره، اطلاعات و هر آنچه آموخته‌اید را به خوبی دسته بندی کنید به گونه‌ای که بر روی کاغذ نوشته و گسترشش دهید که قابل فهم‌تر و ملموس‌تر باشد، شما اول ذهن خودتان را منظم کرده‌اید و این نتیجه‌ای دارد، آنچه که می‌اندیشید با آنچه که می‌نویسید را در کنار هم قرار می‌دهید و بهم ربط می‌دهید.

این ارتباط‌ تنگاتنگ درون و بیرون شما، ثمره‌ی رشد شما خواهد شد و در مرحله‌ی بعد وقتی می‌نویسید مخاطب حرف شما را از هر دنیایی که باشد می‌فهمد چون شما با تمرین، بر دنیای ادبیات و کلام همگان سیطره پیدا کرده‌اید.

 

 

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):