کاریکلماتورهای من…

دلم بوی تو را می‌داد، در حمام لیف و صابونش زدم.

 

دیوار، برایم قد و قامت نشان می‌داد، اما چشم‌های من بلندتر بود.

 

پوست‌گردو سخت بود، از خیر خوردنش گذشتم، به او گفتم: چه گردو زیبایی، از بخلش به من خجالت کشید.

 

بلندگو، در انتظار صدایم بود، خواستم برایش حرف بزنم اما بیچاره انتظار، شارژش را تمام کرده بود.

 

دکمه‌های کنترل تلویزیون زیر انگشتانم می‌رقصند، وقتی تنهایی، تلویزیون را نفر دوم خانه می کند.

 

تخته‌پاکن از بس گردگیری تخته را کرده بود، خفه شده بود دیگر پاک نمی‌کرد.

 

از بس آغوش تو را روی مبل انتظار کشیدم، مبل لمیده‌تر شده و برایت جا بازکرده است، انگار قوس کمرت داخل مبل درآمده است.

 

موبایلم روی میز می‌لرزید، از بس در گوشم شنیده بودمش، بی‌قرار لب‌هایم شده بود، به محض بوسیدنش، آرام گرفت.

 

ناخن‌هایم کج بلند می‌شدند، چون دست راست و چپم درهم گره‌خورده بودند، قالبشان را گم کرده بودند.

 

نشانه‌ی اعتراض کاغذ بریدن دستم بود.

 

تابلو روی دیوار را هر چه نگاهش می‌کنم بیشتر عشوه‌گری می‌کند.

 

نگاهم روی در می‌ایستد آخر قدبلند که باشد آمدنت را زودتر خبر می‌دهد.

 

باران تجمع اشک‌هایی است که سال‌ها برای آمدنت نگه‌داشته‌ام بدون چتر بیا تا خاطراتمان زنده شود.

 

در نگاهش جا خشک کرده بودم خوابش برد.

 

آنقدر دوستت دارم که دوست‌هایم هم دوست‌داشتنت را دستمالی کرده‌اند.

 

دستی به آب زدم دلم دریا شد.

 

درد، که می‌آید از بس جا خالی داده‌ام منحنی شکل شده‌ام.

 

مرد هرگز رژ نخریده بود اما ته‌مانده‌ی تصور بوسه‌اش را هر روز روی یقه‌ی پیراهنش می‌شست.

 

می‌خواست گل باشد ماندگاریش را در دستان یار طولانی یافته بود.

 

خدا را قسم دهید بدون قسم و آیه دروغ‌ها راست جلوه نمی‌کنند.

 

خدایا ما را آفریدی بنده‌نوازی کنی، ممنون از بنده‌بودنمان اما هنوز قسمت دومش در گمرک توقیف است و ما هم توان پرداخت نداریم.

 

سرم توی بالشت فرو نمی‌رفت زیرا تازه ملحفه‌اش را اتوکشی کرده بود.

 

سرسره، امتداد خنده‌های من روی لب‌های توست.

 

میز بی‌تاب شده بود از دست‌های سنگینی که تنها رویش چسبیده بود.

 

از بس به ساعت نگاه نکردم تا گذر زمان را فراموش کنم، زل زدن ساعت به خودم همه چیز را به یادم آورد.

 

وقتی در آسمان به دنبال تو می‌گردم پرنده‌ها هم بال نمی‌زنند تا خطای‌دیدم کمتر شود.

 

از بس چشم به راهت خیره شدم مژه‌هایم رشدشان را به کوتاه‌کردن راه هدیه دادند.

 

هر وقت نمی‌آیی قلبم نمی‌زند، آخر توان تندزدنش را در لحظه‌ی آمدنت جمع کرده است.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):