با خودتان کنار بیایید
قرار نیست هر روز صبح از خواب بیدار شوید پنجره را باز کنید و فریاد بزنید که همه چیز عالی است. من خوبم، تو خوبی و جهان گلستانی همیشه بهار است.
به خود بیایید، اینها شعارهای زردگونهای است که بعد از مدتی شما را ناامید میکنند، زیرا که خوب بودن نه فقط برای شما برای هیچکس و هیچ چیز همیشگی نیست.
به جای این رفتارهای سادهمآبانه به این بیندیشیم که چگونه با خودمان در شرایطهای مختلف کنار بیاییم.
هیچکس، مثل خودمان از درون و وضعیتمان خبر ندارد. به دنبال نسخه نباشید چرا که شما خود درمانگر خویش هستید وقتی داوطلبانه به استقبال آگاهی میروید.
ذهنیت پیروزی
اگر از شما بپرسم چه نوع ذهنی دارید، چه پاسخ خواهید داد؟
ذهن پرسشگر و فعال و… را رها کنید. منظور این است در مورد ذهن خودتان چگونه میاندیشید، چه برداشتهایی را از خودتان به خودتان القا میکنید.
در روانشناسی گفته میشود ما به همان چیزی که فکر میکنیم تبدیل خواهیم شد. اگر خودتان را باور دارید، در ادامهی مسیر زندگی هر روز قابلیتهایتان شکوفاتر خواهد شد.
یعنی شما ذهنیت پیروز را برای خود برگزیدهاید؛ اما اگر مدام شرایط بد اجتماع، فشارهای زندگی شما را درگیر میکند و حس درماندگی را به شما القا میکند، بدانید به ذهن خود باختهاید.
باختنی که حتا اگر دنیا گلستان هم شود، شما در همین سطح باقی خواهید ماند. چرا که همهچیز اول از خودتان و مقدم بر آن از ذهنتان شروع میشود.
پس از امروز بنویسید که در مورد خودتان چه ذهنیتی دارید، خوب و بد را جدا کنید و برای ساختن ذهنیت پیروز خود تلاش کنید.
دزد باشید؟
وقتی دغدغهها و مشکلات امان نمیدهند. وقتی اهمالکاری خیالمان را راحت کرده و دست به سیاه و سفید نمیزنیم، تنها راه برای فرار از چنین موقعیتهایی دزدی است.
دزدی کنید، آری، از وقت و زمان روزانهی خود، بدزدید. کمکم شروع کنید که خیلی به چشمتان نیاید همین که به دزد بودن خود آگاه باشید دقایقی کم را صرف امور مهمتر و هدفمند زندگیتان میکنید و همین خرده زمانهایی که برای خودتان خریدید و خرج کردید، شما را تغییر خواهند داد.
شما دیگر من قبلی خود را نخواهید شناخت.
آیا شما مقتدرید؟
آیا اقتدار شخصی دارید؟
اقتدار از قدرت می آید اما وقتی گفته میشود اقتدار شخصی یعنی تسلط و تمرکز بر خویش نه بر دیگران.
قدرتمندترین و تاثیرگذارترین انسانها کسانی هستند که اقتدار شخصی دارند یعنی علاوه بر هدفی روشن و مشخص در زندگی برای ادامه دادن آن هم اراده و عزمی راسخ دارند.
آنان رشد را مسیری تدریجی میدانند که صبر و تحمل میطلبد.
رشد ثمرهی عظیمی است که دیر حاصل میشود.
روند تدریجی رشد سبب تثبیت نگرشی تازه در فرد میشود.
این نگرش تازه نتیجهی افزایش آگاهی و اقتدار شخصی است.
وقتی شروع میکنید، بهتر یاد میگیرید.
لحظهای بیندیشیم چه بسیار کارها که در طول زمان به خاطر ترس از تمام و کمال نبودن دانش و مهارتمان رها شدهاند.
منظور این نیست که با اعتماد به نفس کاذب در هر امری خود را صاحب نظر و متخصص بدانیم، مراد آن است که کسب و دانشمان را حین پرداختن به کار افزایش بدهیم.
با کار عملی میل و انگیزهی بیشتری برای یادگیری مییابیم.
نکتهی کلیدی این است: شروع کنید تا بهتر یاد بگیرید.
وقتی در این مسیر قرار گرفتیم نه تنها رشد میکنیم بلکه عمل ما موجب ارزشآفرینی برای دیگران هم میتواند باشد، چرا که تنها در یک مرحلهی تئوری باقی نماندهایم، ما چرخهی کاشت و درو را در وجود خود بیدار کردهایم.
قدرت شما در بینایی شماست؟
وقتی در فراز و نشیبهای زندگی آنقدر قدرتمندید که مشکلات کورتان نمیکند، اشک، دیدگانتان را تار نمیکند و بازهم در این کشاکش، مطلوب شرایط خود را در مییابید و میبینید، یعنی روح شما هنوز هم بینا و قدرتمند به زندگیکردن ادامه میدهد.
میتواند مسلط بر شرایط باشد البته که جسم حجم ناراحتیهایش را با پرخاش، اشک و غم بیرون میریزد و حال روح ما را مکدر میسازد.
اما آنچه مسلم و مهم است این است که اوضاع این چنین نخواهد ماند، شرایط تغییر خواهد کرد چرا که دید شما نسبت به وقایع زندگی کورکورانه نیست.
شما واقف به توانمندی و بینشی هستید که تنها یک بعد از سختیهای زندگی پیشرو را نمیبیند و این چه میتواند باشد جز قدرت ادراک.
قدرت درک شرایطی موقتی و توانی برای سپری کردن آن. چرا که تاریخ و عمر ثابت کرده است چه بسیار انسانهایی که با چنین نگرشی شرایطی را پشت سر گذاشتهاند. شکوفایی فطری خود را به عرصهی ظهور رسانیدهاند.
آنان وامدار این قدرت بینایی در خود به دیگران شدهاند.
آیا تا کنون تلگرامی از سوی قلبتان دریافت کردهاید؟
وقتهایی که با خودتان خلوت میکنید سمتوسوی ذهنتان به کجا میرود، به دغدغهها دلآشوبهای زندگی روزمره، نه، همینجا متوقفش کنید کمی دقیقتر به خودتان گوش دهید.
خبری از قلبمان دریافت میکنیم، چه میگوید نکند کر بودهایم و تا کنون هرچه را گفته، نشنیدهایم اصلن حالش خوب است.
انگار تلگرام و پیامهای زیادی برایمان فرستاده است اما ما تنها مشتاق پیامهای شبکههای اجتماعی گوشیمان بودهایم آنهم از افرادی که به شدت قلب خود نمیشناختهایم.
مگر میشود قلب باشد و پیام نفرستاده باشد، مگر میشود مهربانترین عضو بدن باشد و هوایت را نداشته باشد.
تمام لحظههایی که عشق و محبت نثار میکردیم و دریافت میکردیم، تمام لحظههایی که غم میخوردیم و اشک میریختیم، تمام این لحظهها قلبمان متحمل این دگرگونیها بوده است.
کمی با خود خلوت کنید و به پیامهایی که قلبتان برایتان میفرستد گوش جان بسپارید، هم تصمیمات زندگیتان بهتر میشود، هم از حال خویش بهتر خبردار میشوید.
از قویبودن میترسید؟
ما قویبودن را مترادف با شخصی موفق میدانیم که شکست نمیخورد، همیشه بهترین عملکرد را انتخاب میکند و برای رشدش حتا یک لحظه هم توقف نداشته است.
چه جملات و تعابیر زیبایی، خیالانگیز و به دور از واقعیت.
کسی را که امروز قدرتمند خطاب میکنید، در لحظهی اوج به او مینگرید، شما شاهد روزها و سالهای قبل او نبودهاید.
چه بسیار که شکست خورده، گریه کرده و حتا همه چیز را رها کرده است. روزگار دمار از او درآورده و انسانهای سمی اطرافش نفسش را بریدهاند.
تنها یک چیز او را به نقطهی الان رسانده و آن هم قدرت باوری است که در ذهنش برای یک زندگی ایدهآل از خود، ساخته است. او رنج و شکستهایش را تبدیل به تجربه و آگاهی کرده و همیشه نسبت به قبل خودش، یک پله جلو رفته است.
اگر ما هم اینگونه بیندیشیم در قیاس با من امروز و من دیروز، حتمن من فردایمان در اوج موفقیت، قدرتمند ظاهر خواهد شد.
سلام زندگی
سلام زندگی که نفس نفسهایم تو را شکلی میدهد که به نظر ادامهدار میآیی. هر چقدر هم در زمان امتداد پیدا کنی و طولانی به نظر بیایی، در برابر عظمت زیستن بسیار کوتاهی و من تو را به هر محتوایی که در هر دوره از خود نشان میدهی دوست دارم، آنقدر زیاد که همیشه به خاطر داشتنت تا این لحظه از خداوند سپاسگزارم.
زندگی، در اوقات شیرین که دلچسبی مثل یک شکلات خوشمزهی تازه.
در اوقات یکنواختی هم خوبی، حس سکون و آرامش با تو را تجربه میکنم، اما در اوقات پرتلاطم چه؟ آشوبها و گرفتاریها، قطعن مرا چون موجی که بالا میرود به پایین فرو میریزی.
کمکم به من آموختهای چگونه شرایط را تغییر دهم.
اما زندگی گاه من میمانم و یک بنبست. زندگی پیشرفته را بازگشتی نیست و راه بنبست را ادامهای نیست.
اما قدرت درون و عشق به زندگی مرا وادار میکند در این لحظات بایستم و تصمیم بگیرم که بازهم زندگی کنم.
زندگی، آنقدر ارزشمندی که من در هر شرایطی که باشم تو را ترک نخواهم کرد.
وقتی شروع میکنی…
وقتی شروع میکنی نصف راه را رفتهای، چرا که بر سختترین جنگ بشریت پیروز گشتهای، جنگ درونی میان خویش.
وقتی شروع میکنی نهال رشد از لابهلای زندگیات سرک میکشد، کوچک است اما عطر تازگیاش تو را بهاری بزرگ عطا میبخشد.
وقتی شروع میکنی به انتها نیندیش، چرا که انسانیت را مسیری نامتناهی است که به ظاهر، عمر پایانش میدهد و بس.
تو نقطههای کوچک راهت را ببین که مثل ستاره، نوربخش زندگیات میشوند وقتی با این تفکر از دیروز به امروز رسیدهای.
وقتی شروع میکنی قدرت در تو زبانه میکشد و تغییر کوچک و کوچک با تو همسفره میشود.
بدان، وقتی شروع میکنی دنیا به کامت نخواهد شد اما حسرت هرگز نمیتواند بر دیوار زندگیات سایه بگستراند، چرا که تو دیگر شروع کردهای.
در مرحلهی پوستگردو هستید یا مغز گردو؟
گردو، ساقدوش طعم خوش نان و پنیر است.
از صبحانه که بگذریم، به گردو در زندگیتان چگونه مینگرید؟
جسمی کروی شکل، با پوستهای سخت و محکم و مغزی لذیذ و پر قوت.
گرفتاریها و مشکلات هم به مثابهی همین پوست سخت گردو هستند، چنان دور خوشیها را پوشاندهاند که اصلن نمیبینیم چه چیزی را از ما پنهان میکنند.
علم به دانستن اینکه در نهان گردو چیست، سبب میشود تا پوست گردو را هم پذیرا باشیم.
پس اگر علم پیدا کنیم که بعد از هر سختی و گرفتاری، ما میآموزیم و قدرتمند میشویم چه؟
نمیگویم مشکلات را دوست داشته باشید چون چندشآور و خستهکننده هستند و گاهی دردناک.
میگویم آگاهانه عمل کنیم، تا بفهمیم چه میخواهیم و بعد از گذر کردن از مشکلمان به چه دستاوردی خواهیم رسید؟
اتفاقات ناگوار زندگی
اتفاقات ناگوار زندگی آن دسته از رخدادهایی هستند که وجودشان رنجآور و ناراحتکننده است و بدتر اینکه گاه نقشی در شکلگیری آنها نداریم.
در این مواقع چه میتوان کرد؟ گاه گریه و ناراحتی و غصهخوردن عکسالعملی ناگزیر است.
بهتر آن است در مواجه با مشکلات دست از انکار برداریم. درد و رنج را بپذیریم و به فکر تدبیری برای بهبود شرایط باشیم.
این امر سبب رشد و تغییر میشود چون وادار به مواجهٔ مدبرانه با بحران میشویم. اما اگر انکار کنیم فقط در درد و رنج باقی میمانیم، چون به عنوان بخشی از زندگی با آن دست و پنجه نرم نکردهایم و فقط به غصه خوردن و دردکشیدن روی آوردهایم.
پس هر وقت در این مرحله از زندگی قرار گرفتید به اتفاقات ناگوار زندگی به عنوان تجربهای دردآور اما رشددهنده بنگرید.
دیدگاه شما اولین مرحلهی تغییر در شماست.
نقشه میکشید یا بیگدار به آب میزنید؟
همهی ما برای انتخابهایمان در زندگی سرانجامی را متصوریم؛ اینکه اگر فلان کار را انجام دهم چه دستاوردی نصیب من میشود؟ با آموختن چه چیزهایی بیشتر رشد میکنم؟ و…
چه چیزی باید در ما بماند تا مسیر رسیدن به هدف را طی کنیم؟ چه چیزی همهی افکار و آرزوهایمان را به سمت واقعیت سوق میدهد. بهنظر میرسد یگانه راه در حفظ تداوم است.
ما با ادامه دادن، رهانکردن، ثابتقدم بودن پیش خواهیم رفت. البته که حرکت ما چندان تند نخواهد بود و گاهی آنقدر کند میشود که حتا گاهی حس میکنیم متوقف شدهایم.
به جای نقشهکشیدن در مورد این که دیگران چه میکنند و در چه حالی هستند، برای خودمان نقشه بکشیم. میتوانیم نقشهای متنوع و زیبا بکشیم.
درک این واقعیت که راه میانبری هم وجود ندارد میتواند مایۀ قوت قلب ما باشد.
پس دربارۀ این موضوع بنویسیم: «چگونه میتوانم با مداومت بیشتری در مسیر رسیدن به خواستههایم حرکت کنم؟»
حالا میتوانید شروع کنید، نقشهی راه زندگیتان را بکشید قبل از اینکه جریان روزمرگی مجبورتان کند بیگدار به آب بزنید.
چقدر برای وقت خود ارزش قائل میشوید؟
زمان، پدیدهای مداوم و پشت سر هم اما قابل کنترل نیست، میگذرد و در دل عمر ما چنان پیش میرود که گاه عبورش را از روزهایمان نه تنها درک نمیکنیم بلکه نمیبینیم.
همه جا پر شده از این جمله که وقت ارزشمند است. زمان بزرگترین دارایی عمر برای ماست، اما نکته اینجاست آیا برای کسی که با خود خلوتی ندارد یا از تنهایی گریزان است و یا در درون خود انگیزهای برای کاری ندارد هم چنین است.
خیر، انسانهایی که وقت برای خودشناسی، خلوتکردن با خود یا انجام کارهایی در جهت رشد خود ندارند به چنین ارزشمندی از زمان هم دست نیافتهاند و چه بسا باید مرتب برنامهای به بطالت و گذراندن وقت داشته باشند تا به شب برسند.
اگرچه یک انسان به همه ی زوایا در حد مطلوب نیازمند است اما در چارچوب زندگی خویش، این دیدگاهش است که به وقتش چه نوع ارزشمندی را اهدا میکند.
زمانی که شما قدرت نه گفتن به کاری غیرضروری را مییابید آنجاست که میدانید در نهان خود کار مهمی دارید که انگیزه ای برای آن وجود دارد به گونهای که قدرت میشود در شما برای نه گفتن.
زندگیتان را ارزشگذاری کنید و برای وقتتان بیشتر.
به انگیزههای درونی خود مراجعه کنید، آن وقت شدت نه گفتنهایتان را در جایگاههای مختلف زندگی خواهید فهمید.
وقت شما موقعی ارزشمند است که کاری، انگیزهای و هدفی مهم داشته باشید وگرنه همان بهتر که تنها نباشید و همه چیز را در یک معاشرت و گذر روزانه به اتمام برسانید، آن وقت انرژی برای نه گفتن هم خرج نمیکنید.
انتخاب با خود شماست و آنچه در درونتان میگذرد.
قدم بعدی را بردار….
وقتی در میان انبوهی از اتفاقات ناخوشایند دنیا به بن بست زندگی رو می کنیم، با خود درگیر می شویم این آخر راه است. چگونه این مسیر را ادامه و جریانی نو پدید خواهد آمد، اما کمی که سر بن بست می مانیم و به دیوار لب پر شده اش تکیه می دهیم، جای اندکی فکر برایمان باز می شود.
این سکوت درونی با خود است که فرصت اندیشیدن را در این هیاهوها به ما می دهد. آری مسیری را که آمده ایم انتهایش یا بن بست است و یا راهی بی سر و سامان دارد که ترس و ناامیدی ما را از ادامه دادن باز می دارد.
اگر برویم که غلط رفته ایم اگر بمانیم راکد می شویم و می میریم. از همان جایی که هستید کمی بچرخید یک قدم کوچک موثر برای خود بیابید، آن را بردارید شما در نقطه ای کور گیر افتاده اید که نمی توانید راهی را پیدا کنید و یقین حاصل کنید که تا پایانش را می بینید چرا که یک مسیر از عمرتان را اشتباه طی کرده اید.
پس فقط یک قدم برای امروز بردارید و برای فردا هم یک قدم.
قدم قدم ها جمع شوند و از میان این بن بست ها جاده ای جدید برایتان باز خواهند کرد البته که کشیدن جاده ای جدید آن هم در وسط یک راه آمده و به بن بست ختم شده بسیار مشکل است.
اما قول دهید که فقط به یک قدم در هر روز فکر کنید نه به راه نه به جاده، هر روز فقط یک قدم…
شکنجههایی که ما بر روح خودمان تحمیل میکنیم
تا به حال ظالم بودهاید؟
آیا شکنجهگر ماهری هستید یا در مراحل ابتدایی به سر میبرید؟
آیا دردهای روحیتان را حس میکنید یا فقط مراقب دردهای جسمیتان هستید؟
بسیاری از زخمها بر روحتان باقی میمانند و هرگز خوب نمیشوند، چرا که ما برای یکبار هم رنجهای روحیمان را ندیدهایم، چگونه میشود چیزی را که از وجودش اطلاع نداشته باشیم درمان کنیم.
اگر مرتب عذابوجدان بیدلیل دارید، اگر همیشه استرس و اضطراب یکدفعه بر شما حاکم میشود بدانید شکنجهای را پنهانی و انفرادی بر خود تحمیل کردهاید.
شما زندانبان عصیانگری شدهاید که تنها با سرکوب و شکنجه، خودتان را در زندانی که خود ساختهاید نگه داشتهاید و خاموش میکنید.
رنجی را که روح میکشد به مراتب عظیمتر از درد جسمی است. شناسایی و کشف آن و در مرحلهی بعد درمانش، زمان بر و متکی بر خودشناسی است. مراد حرف من یک تلنگر است شما شکنجهگر هستید یا نه؟
اگر نه، که هنرمندید آنقدر که در زندان ذهنتان گیر نکردهاید و توان تغییر هر گونه شرایطی را در خود دارید حتا اگر اندکاندک میسر شود. اما اگر مرتب از خودتان ناراضی هستید، اگر همیشه خود را زیر سوال برای اتفاقات میبرید، شما شکنجه را بر روح خود تحمیل میکنید که حداقل بازخورد آن می تواند افسردگی باشد اما بدانید این شکنجهها در روح شما رسوب میکنند، آنقدر که دیدگاهتان را نسبت به زندگی و زیباییهای آن از دست میدهید و به نقطهای خواهید رسید که تنها نیمهی خالی لیوان را میبینید.
پس تا به این درجه نرسیدید کمی دست از سر خودتان بردارید. سخت نگیرید به خودتان فرصت دهید چنان که پروردگار بزرگ فرصت عمر را به همهی ما هدیه داده است.
خودتان را با اشتباهاتتان دوست داشته باشید.
یک روز نفرت انگیز در زندگی.
زمانهایی در زندگی ما پا به عرصهی ظهور میگذارند که گمان میکنیم در آن گیر افتادهایم، حبس شدهایم و راه پسوپیشی برایمان نمانده است.
وجودمان در پس جسممان پنهان و کوچک میشود آنقدر که گمان میکنیم ماییم و یک پتو که باید زیرش به خوابی برویم که اصلن دوست نداریم بیدار شویم.
هرچه آگاهی ما از خود و افراد در ارتباط با ما بیشتر باشد حس رسیدن به این درد عمیقتر و جانکاهتر خواهد بود. این لحظات را نه تنها فراری نیست بلکه زمان هم روی ساعت به دیوار تثبیت شده تمام نمیشود.
در این لحظات حتا صبرکردن هم برایمان نفرتانگیز میشود و تنها کاری که میتوانیم بکنیم برداشتن یک قدم است، نه برای فردایی که نیامده و ما را در این لحظه به مرز ناامیدی کشانده است، یک قدم فقط برای ماندن.
تمام این لحظات درد کم آوردن عذابمان میدهد. ادا در نیاورید به این نقطه که رسیدید بدانید دیگر قوی نیستید باید به یک مسکن کوچک، یک قدم به ظاهر بیارزش فکر کنید و انجام بدهید تا آن روز بگذرد.
فردا که شد دردتان از بین نرفته است اما ایستادن در نقطهی آخر را هم حس نمیکنید اگرچه دستاوردی برایتان ندارد فقط توانستهاید از دیروز جهنمی نجات پیدا کنید.
آن یک قدم برای هر کسی متفاوت است برای همین به عهدهی شماست.
آیا شما هم این نشانههای فروپاشی روانی را دارید؟
هر بار حرف از روان میشود ناخودآگاه یک سد دفاعی در وجود اکثر ما شکل می گیرد، حرف از متعادلنبودن، دیوانه.بودن یا شبیه انسانهای عادی نبودن.
اصلن بگویید انسانهای عادی چه شکلی هستند، کسانی که هیچگاه دست به ترکیب روحشان نزدهاند، از نظر چه کسانی عادی جلوه میکنند.
روان و روانی بودن از درون انسان و سرچشمهی وجودیاش یعنی روح میآید و تمام آنچه مسیر زندگی ما را ادامه میدهد همان تغییرات درونی است که در ظاهر هم خود را نشان میدهند.
اگرچه اصطلاح عمیق روانی در روانشناسی به یک سری اختلالات بر میگردد اما مراد من در این متن از فروپاشی روانی همان تغییرات، تحولات و حتا شوکهای وارد شده در زندگی فردی است.
روان انسانی که همراه با محیط و ظاهر زندگی فرد اغنا نشده و با بیتوجهی به جراحت حاصله بر آن، منجر به فروپاشی گردیده است.
آیا تا به حال این حالت را امتحان کردهاید؟
آیا در نقطهای از زندگیتان متوجه شدهاید تعارض بین خود و خود واقعیتان آنقدر زیاد شده است که در مقابل ندای درونیتان نمیتوانید خود را به کری بزنید؟
چون روان شما دارد فریاد میزند که من متلاشی شده.ام. روان آدمی تلاش میکند پله پله با ما کنار بیاید، اما وقتی حجم اهمیت ندادن به آن زیاد میشود و ما در ظاهر یک زندگی غرق میشویم نیازهای درونی بیپاسخ، ما را به هم میریزند تا جایی که میتوان گفت پیش برود، به همان اختلالات روانی هم دچار میشویم.
البته به شرط آنکه آنقدر بر روانتان زورگو نباشید که سرکوبش کنید یا به چیزهایی دنیایی بیش از حد مشغولش کنید.
وقتی میگویم دنیایی، مراد آن است که برای روحتان معنایی نداشته باشد و گرنه ما هرچه میکنیم و در خود میسازيم در مرحله ی اول برای این است که در این دنیا خوب و درست زندگی کنیم.
اگر این نشانههای فروپاشی روانی را دارید فرصتی به خود بدهید و روانتان را از زندان دردناکی که برایش ساختهاید نجات دهید اگر سخت است که یکدفعه از حبس ابد رهایش کنید و به گلستان بیاوریدش، پس لااقل روزی را فارغ شوید و به ملاقاتش بروید برایش غذای روح تهیه کنید و حالش را بپرسید حتمن در خلوت با شما حرفهایی دارد که میتواند راهگشا باشد.
به ملاقاتش که رفتید چند ساعتی را برایش مرخصی بگیرید در پایان روز حتمن توانسته.اید جلوی فروپاشی روانی خویش کمی قد علم کنید.
روانشناسی یعنی:
روانشناسی یعنی شناخت روح و روان، شناختی بس عمیق و به معنای واقعی، پیچیده و مشکل.
شناختی که هیچگاه ادعای تسلط بر همه زوایای آن میسر نیست اما مسیر شیرینی است وقتی انسان را نه به ظاهر و نه به موقعیت، به درونش نگاهی دیگر میاندازی و میبینی هرکس به وسعت آفریدهبودنش، عظمتی را در خود پنهان کرده است.
اگر روانشناس زبردستی باشی سرنخ این عظمت و هنر انسانی را برای هر که بخواهد و با تو همنشین باشد پیدا میکنی.
شاید بتوان معنای مثبتاندیشی را در میان این دیدگاه جا داد.
روانشناس هیچگاه کسی را که دست به شناخت خود نزند و نسبت به ادامهی مسیرش آگاه نباشد را نمیتواند یاری رساند.
به همین دلیل علم چنین زیبا و ارزشمندی اکثرن به کلیشه و جملههای ظاهری کشیده میشود.
اما هنوز هم کسانی هستند که با یک لبخند، یک نگاه، روان تو را زنده میکنند به عشق، به زندگی، به ادامهدادن.
روز روانشناس روز همهی کسانی است که در حیطهی انسانیت گوهر وجودی دیگران را میبینند و به آنان یادآور میشوند، حتا اگر به ظاهر روانشناس نباشند، بوی رواندوستی حقیقیشان، زندگی را طعم دیگری میبخشد.
از خود بپرسید؟
پرسیدن زیباترین بخش وجودی انسان برای رهایی از جهل و ندانستن است. زیبایی که برای همه جلوهای چنین ندارد، گمان میکنند اگر نپرسند خود را عاقلی توانمند نشان دادهاند که نیاز به ارتباط با دیگری برای رد و بدلکردن اطلاعات ندارند.
اینکه چه خوب است و چه خوب نمایان نمیشود حجمهای از اطلاعات بیدر و پیکری است که شکرخدا به برکت فضای مجازی همه در آن غرق هستیم.
اما زمانی توانمند برخود هستی که قدرت ندانستن را بتوانی برخود متحمل شوی و بپذیری این حرکت به سوی کمال است برای تو، در هرچه که بخواهی بفهمی و برایش جستجوگرانه از اهل علم و فن بپرسی.
این یک مرحله از قدرت درونی ست. قدرت غلبه بر ترس از ندانستن، مرحلهی بعدی قدرت پرسیدن از خویش است.
آیا هر روز کناری با خودتان خلوت میکنید و از خود میپرسید چه میخواهید؟
چه چیزی باعث مسرت و دلخوشی شما در این روز خواهد شد؟
چه کنید امروز، تا فردا حالتان بهتر باشد؟
اگر آنقدر قدرتمند شدهاید که چنین سوالهایی را روزانه از خود میپرسید، بدانید وقت آن رسیده با کنار هم چیدن کارهای کوچک به خودتان رسیدگی کنید.
این از خود پرسیدن بهترین حالت آگاهی و تسلط بر خویش است. از آن غافل نشوید هم پرسشگر ماهری باشید و هم برای پاسخگو بودن به خودتان از کوچکترین تلاشها هم مضایقه نکنید.
هنر زندگی ادامهدادن است.
همیشه در مسیربودن تا به انتها برسی، سخت است روزی خوش است و روزی ناخوش، روزی پر از خنده و شادی و روزی پر از درد و غم.
درست است که در انتهای زندگی به مقصد میرسیم. مقصد مرگ است اینکه فکر کنیم بعدی هست یا نه، به درون و اعتقادات فردی خودمان بستگی دارد و تمام.
اما چیزی که قطعی است طیکردن مسیری از زمان به دنیا آمدن رو به سوی مرگ است تا زمان نامعلومی که عمر تمام شود.
این که درست در لحظهی آخر مرگمان به این فکرکنیم که آیا از زندگی بهرهی درست و کافی بردهایم یا نه فایدهای ندارد.
اگرچه آن لحظهی موعود را هنوز تجربه نکردهام اما گمان نمیکنم در آن لحظه بتوانم چنین افکاری را سر و سامان بدهم.
پس زندگی که ابتدایش تولد و انتهایش در این جهان مرگ است.
طی کردن مسیری است به دست ما که زمانی هنرمندیم که بتوانیم با قدرت ادامه دهیم.
زمین بخوریم و ادامه دهیم اشک بریزیم و ادامه دهیم، زخم ببینیم و ادامه دهیم. تکرار کنید فقط ادامه بدهید.
این ادامهدادن هنر سرزندگی و رشد شما خواهد بود. در هرجای مسیر که خسته شدید کنار بزنید استراحت کنید، تجدید قوا کنید اما بازهم ادامه دهید.
ادامهدادن شما انرژی حرکت دیگران هم در کنارتان خواهد شد. پس بخشنده باشید و دست در دست کسانیکه دوستشان دارید ادامه دهید.
موفقیتهای روزانه
آیا شما فرد موفقی هستید؟
آیا از موفقیتهایتان در زندگی لذت میبرید؟
آیا حد و مرز موفقیت برای شما معنای گستردهای دارد یا موفقیتهای روزانه را هم تجربه میکنید؟
قبل از اینکه در مورد سوالهای بالا عمیقتر بیندیشیم باید معنای موفقیت را در ذهن خود مروری دوباره کنیم.
میگوییم فلانی فرد موفقی است انسان ثروتمند، انسان مشهور، انسان پرقدرت و بانفوذ در طبقهی اجتماعی بالا، انسان تحصیل کرده، انسان دارای خانواده سالم و شاد.
این عناوین بسیار کلی هستند گاه فرد یک عمر را صرف کرده تا به چنین موفقیتی برسد و ما در یک لحظه کل نتیجه را بر زندگی خود تعمیم میدهیم و نه تنها موفق نمیشویم افسردگی هم میگیریم.
پس برای اینکه مدام مجبور نباشیم به کیلینیک روانشناسی مراجعه کنیم تا افسردگیهای حاصل را درمان کنیم. بیایید کمی تعریفهایمان را اصلاح کنیم.
موفقیت اگر واقعی باشد ذرهذره و روزانه حاصل میشود و در پایان يک بازهی زمانی شما را در آگاهی از تغییر و تحول به دست آمده قرار میدهد. چرا بیتابی میکنید چرا واقعیت را منکر میشوید.
به قول سهراب چشمها را باید شست، صبح که از خواب بیدار میشوید چشمهایتان را چندبار و چندبار بشویید تا شب موقع خواب بتوانید سه تا از موفقیتهای روزانهتان را بنویسید.
اینجا معنای موفقیت کاری است که به شما حس رضایت و خوشآیندی داده است حتا اگر بسیار کم و جزئی باشد، مغز شما را برای فردا و ادامه دادن آماده میکند.
مجموعهی این موفقيتهای کوچک و رضایتبخش در گذر زمان میتواند معنای آن انسانهای موفق را در افق زندگی شما ایجاد کند.
کسی منتظر ما نیست.
شنوندهی خوبی هستید یا نه؟
اگر خوب حرفهای دیگران را نمیشنوید و سر به هوا هستید باید بگویم قدرت به دستآوردن هزاران حال خوش و انرژی خوب از حرفهای دیگران را از دست دادهاید و اگر شنوندهی خوبی هستید که دنیا با تمام سختیهایش به کامتان است و اگر چون من در تلاش هستید که خوب و با دقت و به جا بشنوید، تحلیل کنید و دربارهاش به فکر فرو روید.
باید بگویم امروز در میان شنیدههای کلاسم جذب یک جملهی طلایی از استاد کلانتری شدم و آن این بود که، کسی منتظر ما نیست. دوباره بخوانید چه حس و فکری را در شما القا میکند.
وقتی کاری انجام دهید که بدانید دیگران منتظر بیتاب آن نیستند.
آری حرف نوشتن بود و نویسنده. آنقدر این جمله برایم تاملانگیز و زیبا بود که برایش نوشتم تا در ذهنم جای دهم.
یک نویسنده وقتی مینویسد، یک محتواگر وقتی تولید محتوا میکند،منظورم در سطح شاخص شده نیست. اگر بخواهد همیشه به این فکر کند که آیا نوشته اش خوانده می شود یا نه، بازخورد مثبت پیدا میکند یا نه، باید گفت که همیشه اندر خم یک کوچه باقی خواهد ماند.
اما اگر بپذیرد در بیرون دنیای کاغذ و قلم و فکرش کسی انتظارش را نمی کشد، آن وقت در جایگاه یک نویسنده بهترین تلاش خودش را برای ارائه از درون خویش خواهد کشید.
چرا که ادامهدادن، نظم داشتن و نوشتن مرتب، ورزش یک نویسنده است. اگر باز ایستد همه را باخته و به عقب برگشته است. این جمله و این معنای عظیم پشتش نه تنها روز مرا بلکه جریان فکری را که در آن هستم بهتر ساخت و پرداخت کرد.
چرا که میدانم همه ی نوشتههايم رضایتبخش برایم نیستند وشاید برای مخاطبم ملالآورتر. اما اگرچه تلاش در رشد و بالندگی بهتر محتواهاست اما این کمالگرایی نباید از نوشتن روزانه تو را باز دارد.
و بدانیم تا سالها گرم نوشتن نباشیم هیچکس در بیرون منتظر ما نخواهد ایستاد.
نقطهی عطف زندگی
عقب بایستید، به زندگیتان خریدارانه نگاه کنید. انگشت تفکرتان را درست روی نقطهی عطف زندگیتان بگذارید.
صبر کنید، به این راحتیها هم نیست. به مسیر گذشتهی زندگیتان فکر کنید اگر خوب است که زیاد فکر کنید تا در خوشیهای خاطرههایش غرق شوید اما اگر دردناک است در حد یادآوری بس است دوباره به غمهایتان جان ندهید.
به مسیر پیش رو و آیندهتان نگاه کنید در برنامهریزیهای امروزتان جستجوگر چه زندگی و دیدگاهی در آیندهتان هستید. حالا وقت نوشتن است. میدانم، نویسندهبودن نمیخواهد. جز این است که بازیگر تمام عیار زندگی خودتان هستید. پس برای ادامهی نقشتان در این دنیا بنویسید حتا اگر از نوشتن متنفر هستید، تا به دنبال نوشته شدههای جبری دیگران ادامه ندهید.
گذشته، زندگی زیستهی شماست اگر خوب بود نقاط قوتش را به آینده تعمیم دهید. اگر بد و دردناک بوده
در درونش معنایی بیابید و نگرش جدیدتان را ثبت کنید.
احسنت، شما بهایش را تمام و کمال پرداختهاید. پس دیگر مثل گذشته نه تنها فکر نخواهید کرد رفتار هم نمیکنید.
این میتواند نقطهی عطف شما در زندگیتان باشد. همین الان که مینویسید و گذشته را امتحان رو به رشد خود میبینید، آینده در دستان شما به زمان حالتان گره میخورد و شما با فهم همین موضوع از نقطهی عطف زندگیتان شروع به حرکت می کنید، به آیندهای که بخشی از گذشته، حال و مسیر در راهش هستید.
به شما تبریک می گویم: ادامه دهید.
ذهن زمستانی
به زمستان فکر کنید نه در قیاس حال و هوایش، در قیاس با آمدن بهار که پشتش دواندوان میآید اما سرعتش صبر میطلبد، آن هم صبر در زمستان.
شما در زمستان زندگیتان هستید یا به بهارش رسیدهاید. هیچ بهاری بدون سپر کردن زمستان شکوفه نداده است.
زمستان زندگی شما به معنای توقف است توقفی که در آن اگرچه جنب و جوش خاصی ندارید اما پر از تامل است.
زیرا که فراخوان زمانی موعود به شماست. زمستان سرد است و یکدست. آنقدر که در انبوه افکارتان حس انزوایی به شما دست میدهد که حتا به زبان نمیآورید، از ترس آن که نفسهایتان در تنهایی یخ بزند و شما را در جهنمی سرد بیشتر فرو ببرد.
به ذهن زمستانیتان بیندیشید، همه چیز در دستان قدرتمند ذهن شماست که در ورای وجود خشونت، علیه آن بجنگد، ورای اسارت موجود به شما آزادی ببخشد. این ذهن شماست که وجودتان را فراخوان میکند برای رسیدن به بهار.زمستان زندگیتان سرد است، سفید است و سیاه و خاکستری.
پر است از تنهایی، شما به انتظار بهارید، میآید وقتی ذهنتان کل مسیر را باور داشته باشد.
پس برای رشد خود در تنهایی تلاش کنید و بدانید ذهن زندگی کردهتان در زمستان شما را به بهار خواهد رساند.
جادوی دو ثانیهای
به دو ثانیه فکر کنید به مدت زمان دو ثانیه، به این که چقدر کوچک و بیمقدار به چشم میآید. صبر کنید، دو ثانیه تمام شد. خندیدید یا به فکر فرو رفتید. اگر خندیدید که احسنت به لبخندتان که میدانیم در بازهی زمانی ۲۴ ساعت دو ثانیه ارزشی ندارد.
اما اگر لحظهای تامل کردید و به خود گفتید: چرا دو ثانیه، آنوقت میتوانید برای کمی در خودماندن و به دنبال رشد گشتن کتاب جادوی دو ثانیهای را بخرید و با عشق به خودتان هدیه دهید.
دو ثانیه برای انجام دادن کاری، هیچ است اما آیا برای فکر کردن در مورد انجام دادن یا ندادن آن هم زمان کمی است؟
نه، ما میتوانیم با قرار گرفتن در هر شرایطی برای عمل یا واکنش گفتاری خود دو ثانیه مکث کنیم و خود را متوقف کنیم.
مهارتی سخت به نام قدرت توقف، که برای مسلط شدن بر آن گاه باید پوستمان کنده شود اما میارزد آنقدر که یک توقف کردن در مقابله به مثل با دیگری حتا اگر حق با شما باشد پاداشی به داشتن کل انرژی وجودیتان است.
شما در کمترین حد زمانی توانستهاید از دزدیدهشدن انرژیتان جلوگیری کنید و آن را مثل نوری در تمام ساعات باقیمانده پخش کنید.
شما برندهی میدان زندگیتان میشوید وقتی با دو ثانیه مکثکردن به دیگران اجازه نمیدهید تا به هم بریزنتان، عصبیتان کنند و از درون آتشتان بزنند. دو ثانیه فکر کنید میتوانید جواب دهید، عمل کنید اما به صرف انرژی که از دست میدهید هم فکر کنید.
کم نیستند افرادی که مغرضانه یا احمقانه در حال زیر و رو کردن شما هستند. بگذارید گمان کنند خوب شما را پختهاند. پختگیتان را صرف زندگی و تمایلات شخصی خویش کنید.
آن وقت نه تنها طعم زندگیتان بهتر میشود حتا خوش عطر هم میشود چرا که شما پخته شدهی تامل و افکار خویش شدهاید.
البته که میتوانی…
البته که میتوانی در خود نظر کنی شاید منی دیگر در حال جوانهزدن باشد در تو.
البته که میتوانی رشد کنی و بلندقامت شوی. هیچ کس را یارای دخالت در تو نیست اگر خود کلیدش را هدیه ندهی.
البته که میتوانی هر کار که خواستی انجام بدهی اما یادت باشد بر تو همان میگذرد که به دیگری میگذرانی. دیر یا زود زمین گردیاش را یک دور تمام میکند.
البته که میتوانی اشک بریزی هر آنچه را که نمیتوانی بر زبان بیاوری یا قدرت جابهجاییاش را نداری.
البته که میتوانی از جهنم یاد کنی وقتی با افرادی زندگی اجباری داری اما از بهشت هم یاد کن وقتی میتوانی خارج از محیط دوست بداری و دوست داشته شوی.
البته که میتوانی فکر کنی. فکر کردن در مورد کارهای دلخواه زندگیات تو را از ماندن در گذشته باز میدارد.
البته که میتوانی از ضعفهایت عبور کنی وقتی خودت را باور داشته باشی و توقف نکنی.
البته که میتوانی فرصت را غنیمت بدانی. وقتی یادت بماند عمر یکبار است و تمام.
البته که میتوانی با دردهایت زندگی کنی و پیش بروی به شرط آنکه با غمهایت نجنگی، دعوایشان نکنی، از خانه بیرونشان نکنی. آن ها خانهزاده زندگی تو هستند. صبور باش با جنگ و دعوا هیچکجا که نمیروند صدایشان را هم بلند میکنند و آن وقت است که میبینی روی صحنهی تئاتر زندگیت نخنمای دیگران شدهای و دردهایت را به تصویر کشیدهای.
البته که میتوانی بجنگی اما جنگ با نتوانستن، با گذر نکردن، با زندگی نکردن. با اینها بجنگ تا باز هم برایت بنویسم، البته که میتوانی…
چسبیدهاید یا برچسب زدهاید؟
چسب است و نزدیکی و حس انسجام میان دو چیز. دوست دارید به چه چیزهایی بچسبید به اهداف و آرزوهایتان یا جمله ی معروفی که میگوید: من همینم که هستم و در انتهای نقطهگذاشتنش حس قدرت به خودتان ریختوپاش کنید.
چسبیدن به اهداف و آرزوهایتان اگرچه طی مسیر دارد اما دلچسبتان است. اینجاست که نوع چسبیدنمان هم کمی فرق دارد. وقتی به آنچه میخواهید باشید میچسبید چسب رشد است و چسبنواز حالتان. اما وقتی به بودن در همین نقطه اکتفا میکنیم و برای پنهان کردن نقطه ضعفهای خودمان، تثبیت شده در شخصیت و رفتار فعلیمان اینگونه معرفی میکنیم یعنی ما ترسیدهایم.
ما قدرت غلبه بر ترسهایمان را نداشتهایم. ما ترجیح دادهایم برچسب بزنیم به خودمان که خود فعلی را موجه جلوه دهیم. ما نه تنها برنقاط قوت خود تمرکز نکردهایم بلکه ابلهانه چیزی را پذیرفتهایم که در نطفه خفه شده است و مسیر تکاملش را نابود ساخته ایم.
این نوع چسبها مثل برچسبهای اسم و فامیل هستند که روی دفترهای مدرسهمان میچسباندیم برای مدتی ترسمان را از تغییر پنهان میکنند. ظاهری آرام و منطقی برای رفتارهای کوچکمان نشان میدهند اما چسبشان قوی نیست. سال تمام نشده بود که برچسب دفترهایمان گم و گور شده بودند.
ما هم بدانیم این نوع برچسبها موقتی هستند ماندگاری ندارند و مثل مسکن دورهای نقاب تغییر و ترس را جلوهای دیگر میبخشند.
گول اینطور برچسبها را نخورید. این راه کوتاه است اما دلچسبی برایتان به ارمغان نخواهد داشت.
ثروتمند زندگی کنید و ادامه دهید.
قبل از آن که بپرسم در مسیر زندگیتان ثروتمند هستید یا نه باید بپرسم ثروت چیست؟ ثروت از کثرت و از دارایی میآید که شخص را متمول برمحیط زندگی خود می کند.
ثروت درجات متعددی دارد که انسان از پایینترین درجه تا بالاترین درجه به خاطر داشتن جسم و مراتب روحی بدان نیازمند است مثل پول که تا نباشد نیازهای اولیهی ما رفع نمیشود و چه بسا تا رفع نشود فرصتی برای مراحل بعدی نخواهد شد. شاید به همین سبب عدهای ثروت را در همین مرحله خلاصه کردند و کل عظمت انسانی را کوچک خلاصهبرداری کردهاند.
داشتن ثروت مادی لازم است اما کافی نیست شما در مرحلهی غرقشدن در پول به دلیل ذات انسانیتان چیزی را گم کرده میپندارید و نشانهی آن این است که آدمی باید شور و اشتیاق در زندگی برایش غالب بر مصائب و مشکلاتش باشد.
سیطرهی روحی ما چنین قالب پسندی است چون میل به رشد وکمال در مسیری دارد که انتهایی برایش نیست مگر انتهایی ظاهری مثل مرگ.
بعد از گذشتن از چنین مراحلی معنای واقعی ثروتمندبودن نمایان میشود ما باید عاشق باشیم باید شور و اشتیاق زیستن در روحمان ولولهای به پا کند که در تکاپویش هر روز حس خوب و رضایتمندی به خود و اطرافیانمان بدهیم.
سخن بزرگی است و توضیح دادنش بسیار سخت. اما به اندازهی یک تلنگر میتواند شمعی در وجود ما روشن نگه دارد. ثروتمند واقعی کسی است که در کلیت زندگیاش زندهبودن، زندگیکردن و روابطش با انسانهای دیگر را میستاید با تمام کم و کاستیهایش.
بسیار دیدهاید کسانی را که غم لایهلایه با مشکل درونشان عجین شده است اما با شور زندگی و با چشمهایشان برای شما میخندند. شاید همیشه حال خوشی نداشته باشند اما وجودشان روحتان را مینوازند. آنقدر خدا از این گونه بندههای پرتلالو دارد که کسی نمیتواند بگوید ندیدهام.
برای ثروتمند شدن اول باید هدفمند بود شور و اشتیاق رسیدن داشت و درون را پر رنگتر از محیط دید. اگر به این قدرت دید در وسعت درونتان دست بیابید همیشه دنیا و عمر با سختیهایش برایتان جلوهای از زیبایی خواهد بود.
در فراق خود اشک ریختهاید؟
حرف از ادبیات عرفانی که به میان میآید آن بخش کوچک شناختهشدهاش عشق است و عاشق و معشوق.
به اصطلاح سادهتر عشقهای زمینی و آسمانی، عشق میان دو نفر، عشق به عظمت دنیا که چه شور و شوقی در وجود ما برای ادامهدادن به وجود میآورند.
اما یک بخش فراتر از این حد خودشناسی است. عمر میگذرد و ما فرصت زندگیکردن را جلو میبریم. با هر توانی که زیسته باشیم در حرکت است.
به امروز خود نگاه کنید برگردید و به آنچه بودهاید فکر کنید الان در این نقطه از زندگی از همهی تلاشهای خود راضی هستید. راضیبودن که حرف بزرگی است مقدارش را کمتر کنید، به نسبت نقطهی قبل وجودیتان جلوتر رفتید، ثابت ماندید یا عقبگرد داشتهاید.
اگر جلو رفتهاید حتی کم به خود ببالید چرا که در گذر زمان همهچیز دست ما نیست.
اگر ثابت ماندید یا عقبگرد داشتهاید، اینجاست که باید در فراق خودمان اشک بریزیم.
ما فرصت بهتر شدن گوهری وجودی در خود را دزدیدهایم.
فراق از آنچه میتوانستیم باشیم و نیستیم درد بزرگی است، اگر به معنای زندگی پی برده باشیم.
گریه کنید، من بسیار در خود گریستم و شرمسار خودم شدم پنهان کردنش بغضی میشود و فراموشیاش ادامه کار را خرابتر میکند. پس زار بزنید که چه کردهاید با خودتان.
حالا بنویسید، از همهی فرصتها، توانها و استقامتهایی که در مقابل شرایط بد زندگیتان درجا زدید و خود را مشغول الکی جلوه دادید.
پایان صفحه بنویسید، وقت تمام شد. گذشت. بروید صفحهی بعد. امروز را شروع کنید بدون فراق بدون اشک، برای خودتان وقت بگذارید و ببینید چه میخواهید چه چیزی در شما مثل اسفند روی آتش است. شعلهی زیرش را خاموش نکنید به آن فکر کنید و از امروز برای رسیدن به خود بهترتان تلاش کنید.
یادتان باشد تلاش بزرگ و یکدفعه نیست کوچک است و مداوم. همیشگی است و پر تکرار.
دست خودتان را رها نکنید. دیگر از دوری از خودتان اشک نخواهید ریخت.
نادیده گرفته شدهاید.
وقتی به دنیا میآییم مورد توجه و محبت قرار میگیریم نوزاد هستیم و کوچک، نوزاد هستیم و ناتوان. تلاش میکنند خوب بخوابیم، خوب غذا بخوریم و حتا معده و رودهمان هم خوب کار کنند.
بزرگتر که میشویم این توجهها و محبتها در کنار توجهدادن ما به یک سری مهارتها تبدیل میشود تا یاد بگیریم کم کم مستقل شویم.
آری ما بزرگ شدهایم و اینک مستقل هستیم اما بارعاطفی و نیازمندبودنمان به توجه از نوع محبت تمام نشدنی است.
ما از اولین دم تا آخرین بازدم نیازمند محبت هستیم. هر که گفت بینیاز است بدانید یا دروغگو است و یا به ظاهر چیزی را در خود کشته اما اجسادش در او شناور هستند.
ما بزرگترین ضربههای زندگیمان را از همین بخش به ظاهر رویتنشده میخوریم.
شدت محبت و تشنگی ما به حدی است که اگر همسو با خودمان با دیگری نباشیم دیگران میتوانند به راحتی ما را نادیده بگیرند، تکهتکه کنند و زودتر از مرگمان بکشند.
ما هستیم اما با کولهباری از بارعاطفی منفی که خوب نبودن را تیتر اول زندگی.مان میکند.
آری در این لحظه ما تا اعماق وجودمان نادیده گرفته شدهایم. همهی ما کم یا زیاد این بخش دردناک زندگی را میل نموده و در درون درد کشیدهایم. نوشجان که نمیشود باید از این نادیده گرفتهشدن به دیدن خودمان برسیم به قدرتهایی که میتوان رویش کار کرد و تمرین.
به ضعفهایی که آنقدر غیرقابل تحمل نبودهاند که دیگری ما را کنار طاقچهی انباری بیندازد.
در این نقطه اگر هستید دست از تلاش برای نشان دادنتان به دیگری بردارید.
فهم قابل تزریق نیست و گرنه آدمی در طول این قرنها رنج روحی از هم نوعش حتمن اختراعش کرده بود تا دیرتر بمیرد.
تلاش کنید خودتان، خودتان را ببینید. خودتان را با نادیدهگرفتن دیگران محو نکنید شما دیده می.شوید وقتی اول به خود بنگرید.
چه میشد اگر…
چه میشد اگر در لحظه حواسمان باقی میماند و به هرجا پرتاب نمیشد تا به دنبال این افسار گسیخته لشگرکشی کنیم.
چه میشد اگر غصه را استفراغ میکردیم و بعدش مطمئن میشدیم که دیگر اثری از بودن و هضم نشدنش در ما نمانده آن وقت خود را به یک چای نبات دعوت میکردیم.
چه میشد اگر به بهانهی ضدعفونیکردن و کرونا نگرفتن دستهایمان را نمی.شستیم شاید لمس یک محبت در دست دیگری خطی بر اثر انگشتان ما باقی میگذاشت.
چه میشد اگر ژل تزریق نمیکردیم تا خطخندههایمان محو شود آنها یادگار رد و بدلکردن حسهای خوب میان خودمان و دیگران بودهاند.
چه میشد اگر به جای کندن برگههای سفید دفترمان آن سیاه شدههای نچسب را می.کندیم تا دور و بر زندگیمان کمی خلوت شود.
چه میشد اگر دریا زده نبودیم دریادل بودیم و وسعت داده به افکار درونمان.
چه میشد اگر دوستیهایمان بلاعوض بود چون چشمه میجوشیدیم برای هم و تمام نمیشدیم آخر در دل بعضیها نمیشود با سطل آب ریخت. آب تمام میشود و دل تو گندیده.
چه میشد اگر نگارگر بودیم محتاط با قلمی همهی رنگها را جز به جز در روحمان نقش میزدیم. هنرمند که باشی نقش و نگار در ارادهی تو میگنجد و بس.
چه میشد اگر قانون زندگی حال خوش باهم بود نه خودخواهی به حالی که تصاحبش کنیم. آن وقت آدمها در نقطهای راحت همدیگر را ترک میکردند چرا که ادامه مسیر بر دو راهی بود که از هم جدا انتخاب کرده بودند.
چه میشد اگر اینقدر به دنبال دین و افکار و عقاید هم نبودیم ما به اندازهی همه زندگی نمیکنیم که اینقدر دیگری را در اعتقاداتش میسنجیم. یادمان نرود عمر ما همین کاسهی لرزان در دست ماست زیاد جنب و جوش زندگی دیگران را داشته باشیم محتوایش یکدفعه به زمین میریزد و تمام میشود آن وقت است که سوت پایان را میزنند.
چه میشد اگر معنای دوستداشتن را عوض میکردیم دیگر حال بهمزن شده است دوست داشتن به خاطر هزاران منفعت و دلیل. گاهی دوست داشتنها بیدلیلاند. از گوشهای از درون میجوشند و بیرون میریزند البته اگر بشود.
به خودت میآیی میبینی روحت به دوست داشتنی مزین است که حال خوب و آرامش را در آن لحظه به تو هدیه میدهد و آیا زندگی جز این است حس خوب در یک لحظه که خودت مبارزهطلبانه توان به دست آوردن آن را داری.
میان…، را برگزین
میان انگیزه و عادت، عادت را برگزین چرا که انگیزه بیقراری امروز است و مهمان فردای دیگری.
میان نوشتن و خواندن، نوشتن را برگزین برای مرحلهی خواندن ثباتت میدهد.
میان من و خودت، ما را برگزین تا از هم دور نمانیم.
میان قطره و دریا، قطره را برگزین تا کمکم ظرفیتت بالا برود و تو را آب نبرد.
میان ضعف و قدرتهایت هر دو را برگزین آنها توامان بخش وجودیات را تشکیل میدهند.
میان عاشق و معشوق فاصله را برگزین مسافت که دستت باشد زودتر به عشق میرسی.
میان راه رفتن و دویدن اولی را برگزین که در ادامه از مسیر بریده نشوی.
میان انتخاب و رها کردن انتخاب را برگزین تا از دلش چیزی بیابی و دستخالی زمان را به آینده نرسانی.
میان شب و روز سپیدهدم را برگزین تا باقی ماندهی شب و ادامهی روز را درهم ادغام کنی و به کارهایت برسی.
میان شیرینی و تلخی هیچکدام را برنگزین یکی دلت را میزند و دیگری حالت را میگیرد شوری قابل تحملتر است البته اگر فقط کمی خوشنمک شده باشد.
میان صبر و تحمل صبر را برگزین صبر از میان رنجهایت تو را صیقل میدهد و انسانی قویتر میسازد اما تحمل تو را به اجبار وا میدارد که هر روز از زندگیکردن دور بمانی.
معنای نزدیکی دارند اما اثربخشی بسیار متفاوتی در روند زندگی ما میگذارند.
خوشخوراک باشید
رستوران رفتن یک تفریح دلنشین است و مهمتر از آن همنشینی با کسی است که در مقابلتان مینشیند برای همین است که عاشق و دلدادهها حتمن با هم به رستوران میروند و غذا میخورند.
کافی است از بدحادثه کسی هم غذایتان شود ایرادی یا بدغذا. اگر بدغذا باشد که مرتب کالری حساب میکند و این که روغن استفاده شده در غذا نامرغوب است، غذا چرب است، مضر است، کوفت است، اصلا زهر خالصی است که میخورید. ایرادی باشد حواس شما را از یک کلیت زیبا در رستوران با حال و هوای جدید به هم میزند خدا نصیبتان نکند.
من حاضرم غذا با کیفیت پایینتر بخورم اما با چنین آدمهایی که اشتهای جسم و روح آدم را خشک میکنند و میکشند هم غذا نشوم از بس که حالم را میگیرند.
احساس میکنم پولم را توی جوب آب ریختهام. بگذرید در این مواقع تنها به رستوران بروید بیشتر لذت میبرید تا با چنین افرادی.
خوشخوراکبودن یعنی همهی غذاها را دوست داشته باشی به اندازه بخوری و در همان لحظه خوش باشی.
افراد خوشخوراک وقتی غذا میخورند با هر یک لقمه به تو انرژی میدهند هم از مصاحبتشان لذت میبری هم از غذا خوردنشان.
به اطلاعات و فضای مجازی و واقعی زندگی خود نیز این گونه بنگرید خوشخوراک باشید اطلاعات سازنده و مفید به دست بیاورید از زمین و زمان ایراد نگیرید. کور که نیستیم می دانیم دنیا جنگ است و فساد و ظلم و بی عدالتی. چقدر هر روز پر رنگترش میکنید مانند انسانهای خوشخوراک از همهی آنچه دارید در حد نیاز و اندازه با لذت استفاده کنید تا هم حال خودتان بهتر شود هم حال آن کسانی که مجبورند شما را در زندگی تحمل کنند وگرنه از غم و مشکلات حرفزدن که هنری ندارد همه بلدند توضیح دهند خصوصن مسئولین.
زیباییها را بال و پر دهید برای ذهنتان ارزش قائل شوید همنشین فضاهایی قرارش بدهید که خوراک خوب دریافت کند یا اگر به طور کامل خوب نیست بتواند زیبایی را از درون آن بیرون بکشد.
ذهنتان را خوشخوراک کنید آنوقت رستوران که نه همه دوست دارند کل روز را با شما سپری کنند چرا که دید شما از بنیان محتوایی زیبا برای ارائهکردن دارد.
قدرت لذت بردن را در خود ایجاد کنید.
خوشخوراکیتان نوشجانتان.
وقتی خیاطی میکنید برای خودتان اندازه میگیرید یا برای دیگران؟
میدانستید همهی ما خیاطهای زبردستی هستیم. ممکن است عدهای بگویند حتا یک سوزن و نخ و یک کوک ساده را هم بلد نیستند. قبول، برای آن دسته از لباس دوختن و تبدیل پارچهتان به لباسی فاخر حتمن به یک خیاط شناخته شده رجوع کنید تا قواره ی پارچه تان کامل استفاده شود.
مراد من از خیاط بودن قواره های زندگی خودمان است.
خوب نگاه کنید می بینید برای هر مرحله از زندگیمان قواره ای داریم در نوع خورد و خوراک، کار، تفریح، هدف، دیدگاه به دنیا و زندگی، ما قواره هایی ساخته ایم که خود آن ها را می دوزیم، می بریم، اضافه می کنیم، دور می ریزیم، آخر خیاط هستیم.
دیگر ماییم و همین یک قواره ی عمر که به دستمان رسیده است.
نکته ی مهم در این دوخت و دوزهای همیشگی اندازه گرفتن است. مهارت یک خیاط فقط به بریدن و اضافه کردن پارچه در جاهای مناسب نیست. او در شروع اندازه گیری دقیق و منسجمی دارد.
این که ما تا آخر عمر قوارهمان را تکهتکه میکنیم حرفی نیست. میدوزیم یا وصله میکنیم هم بسته به تلاشمان برای رشد خواهد داشت. اما این که اندازهی خودمان را بدانیم و فرصتها و موقعیتها را متناسب با آن اندازه گیری کنیم و در ادغامشان به هم تغییر دهیم، هنری است که باید خیاط زبردستی برای من وجودیتان باشید.
ما همه اندازه میگیریم اندازهی این که چقدر بخوریم، چقدر بخوابیم، چه بپوشیم در چهحد باشد، به اندازه با چه کسی باشیم، نباشیم، صحبت کنیم، فرار کنیم.
ما با همه ی این اندازه گیریها انتخاب میکنیم که اندازهی هر چیز در زندگیمان چقدر باشد و اگر در موردی نتوانیم دست به اندازهاش بزنیم سریع جایگزین میکنیم و اندازهی دیگری را بیشتر انتخاب میکنیم تا کسر قبلی آسیب کمتری به ما برساند.
حالا دیدید چقدر خیاطی بلدید چقدر خوب اندازهها را کم و زیاد میکنید. فقط یک نکته: سرمان به دوخت و دوز خودمان باشد قوارهی ما فقط مال خودمان است. شرایطمان را بسنجیم و اندازهگیری کنیم به قوارههای دیگران کاری نداشته باشیم.
ما هنرکنیم در اینوقت اندک خود را دریابیم. اندازهی هرکس بسته به فکر و نگرش خود اوست. به قوارهی دیگران در این دنیا احترام بگذاریم و اگر دوست نداشتیم هم باید بدانیم این تفاوتها خاصیت انتخاب داشتن آدمی است.
شما به دنبال هم قوارهی خودتان بگردید تا با انتخابهای مشترکتان زندگی دنیا را زیباتر لمس کنید.
هیچ قراردادی بدون امضا رسمیت ندارد.
برای همهی ما به عناوین مختلف پیشنهادهای کاری یا هنری در زندگی وجود داشته است. ما در مورد توان و قابلیتهای خود صحبت کردهایم و میدانستیم برای قرار گرفتن در این مسیر جدید کاری باید چه چیزهایی را تقویت کنیم و از چه نقاط ضعفمان بکاهیم.
میگویند: همه چیز عالی پیش رفت شما همان نیروی مورد نیاز هستید بروید و فردا برای تنظیم قرارداد تشریف بیاورید.
فردا قرارداد مقابل شما قرار می گیرد میخوانید و میبینید همهی قدرت و توان فکری شما در این کار به ثمر خواهد نشست. به آگاهی محض میرسید که نه تنها رشد میکنید بلکه به درآمد مالی هم خواهید رسید.
تا اینجای کار همه چیز عالی است به خانه میروید و از فردا به سر کار می روید.
یک روز مریض هستید، یک روز گرفتار، یک روز ناامید و روز دیگر خواب ماندهاید.
آیا تا این قرارداد را امضا نکنید یعنی همهی وجود خود را تحت هر شرایطی ملزم به رعایت و انجام آن نکنید قراردادتان رسمیتی دارد.
خیر، برگهای است سیاه شده از کارهای خوب و عالی شما در مورد کارهای پیش رو.
زندگی فردی از این قرارداد سادهی چندساله یا چندماهه پیچیدهتر است.
همهی ما میدانیم که چه میکنیم و به چه کارهایی برای خود خودمان نیازمندیم.
اما همیشه در سطح همان مشاورهی کاری و نوشتن قرارداد نگهش میداریم با عناوینی که خودمان هم حضبصری میبریم.
این که چه میخواهیم بکنیم فلان ورزش، فلان حرفه، فلان هنر و هر که بسته به گل وجودیاش به دنبال خویش مینویسد.
این قراردادها بین ما و خودمان پروندهاش بسیار قطور شده است اما پای هیچکدامشان امضای ما نیست.
اگر امضا کرده بودیم تعهد و شوق در چشمان ما موج میزد تا به آن عمل کنیم.
گاهی هم میگوییم: ما همیشه برنامه و قانون داریم برنامههای دانه درشتی که سالهاست از پس چندتای آن هم برنیامدیم.
قراردادهای بدون امضا شدهتان را پاره کنید برنامههای سخت و ایدهآلگرایتان را در ذهن بشورید، اینها همیشه شما را در اتاق انتظار نگه میدارند آنقدر ساده که همیشه امید به استخدام شدن و رشد در آن کار را دارید و آنقدر سخت که هیچگاه کاری از پیش نمیبرید.
امسال یک قرارداد جدید تنظیم کنید که هم از توانتان خارج نباشد هم امضا کردنتان مقابل تنبلی قد علم کند.
مبارک باشد شما بهترین قرارداد زندگیتان را به دست آوردهاید.
با عشق و احترام به خود آن را امضا کنید و با امید به خدا پیش بروید.
اندر آداب پیش از رانندگی
وقتی میخواهید سوار ماشین شوید از دور، دزدگیر را نزنید به آن نزدیک شوید تا حس همدلی شما در ماشینتان هم ایجاد شود. کنارش که ایستادید وراندازش کنید ببینید، گرد و خاک به حدی رسیده که امروز به کارواش ببریدش یا نه، به تایرهایش نگاه کنید کم باد، نباشند خدایی نکرده، پنچر نشده باشند.
خلاصه این که احترام و توجه در نگاهتان موج بزند، اشیا هم شعور دارند چه برسد به ماشین که خدمتگزاران بینظیر و دلنشینی هستند.
حالا وقت زدن دزدگیر است به محض زدن دکمه دستتان را به دستگیرهی در برسانید و با لمسکردن، حس امنیت از این که خود شمایید را منتقل کنید. در را باز کنید به آرامی، چنان باز نکنید که تا آخر در با شتاب برود و صدا دهد.
وقت سوار شدن است با سر به داخل ماشین نروید در کل فضا گیر میکنید با پا هم نروید چه معنا دارد مرکزیت کل بدنتان را زیر سوال ببرید. روی صندلی بنشینید بچرخید و پاهایتان را به داخل ببرید گویا این مدل سوار شدن شیکتر هم هست، البته اگر دیرتان شده باشد رعایت آداب که هیچ، میپرید داخل ماشین.
آن هم تنوعی است راحت باشید. پشت فرمان که نشستید ابتدا کیف یا گوشی همراهتان را در صندلی کنار یا جایی مناسب قرار دهید که مطمئن شوید زیر دست و پایتان نمیافتد.
حرکت نکنید ابتدا صورت خودتان را در آینه ببینید نه دیگران را در آینه بغل.
این شمایید که شروع کنندهی این رانندگی از همین نقطه هستید به خودتان لبخند بزنید و هرچه در فکرتان میگذرد باشد، انرژی و قدرت را چشم در چشم خودتان مطالبه کنید.
به داخل ماشین نگاه کنید حالا که قرار گرفتید با یک حس خوب، گفتن یک بسم الله، خدایا به امید تو، ماشین را روشن کنید.
از نظر من رانندگی یکی از زیباترین کارهای دنیاست چون فرمانش به دست توست قدرت و سرعت در حرکت داری و چه بسا که انعطافپذیر هستی چون باید ترمز بگیری، پشت چراغ خطر توقف کنی، در ترافیک صبور باشی، فاصلهات را رعایت کنی. اگر همهی این کارها را انجام ندهی رانندگی برایت دردسرساز میشود به تصادف، به عقب ماندن و به نرسیدن.
زندگی هم همین است وقتی رانندگی بلد نیستیم وقتی قواعد را زیر پا میگذاریم به مقصد نمیرسیم.
رانندهی زندگی خودتان باشید راحت و زیبا برانید احتیاط کنید توقف کنید اما هرگز ماشین را خاموش نکنید شما بهترین رانندهی زندگی و افکار خویش هستید.
آخرین دیدگاهها